آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

۱۹ مطلب در آذر ۱۳۹۰ ثبت شده است

باز هم کنار تو نشسته ام

در آخرین روز پاییز

فصلی که دوست داشتیم

در طولانی ترین شب سال

که وقتی کنار تو ام

به چشم بر هم زدنی میگذرد

۳۰ آذر ۹۰ ، ۰۸:۳۳
علی ...

خواستم رنج های زندگیت را تحمل کنم

اما بیش از توانم رنج دادی

خواستم بگویم آغوش گرمت را باز کن تادران ماوا گزینم

اما دهانم را بستی

خواستم بربلندای آسمان عشقت اوج گیرم

اما بالم راشکستی ...

اما با بال و دل شکسته

نشسته در یک گوشه سرد و تاریک

همچنان دوستت دارم

دیوانه وار دوستت دارم
۱۸ آذر ۹۰ ، ۱۹:۵۸
علی ...

گل یا پوچ

.

.

.

.

دستت را باز نکن

حسم را تباه نکن

بگذار فقط تصور کنم که در دستانت

برایم کمی عشق پنهان است

۱۷ آذر ۹۰ ، ۱۹:۱۶
علی ...

 خیلی داغونم

خیلی

نه واسه خودم

من دیگه عادت کردم

واقعیتو قبول کردم

سهم من از این دنیا تنهاییه و جدایی

نگرانی من واسه خودم نیست

واسه تو

نمیدونم چرا تو این حال و هوا گیر کردی

نمیدونم

کاش میشد که کاری میکردم

کاش میتونستم

هرچی میپرسم جواب نمیدی

همش میگی که من عوض شدم

ولی من همونم که بودم

باور کن

من همونم

علی

همونی که واسه خود خود خود خودته

تا ابد

۱۷ آذر ۹۰ ، ۱۹:۱۵
علی ...

فاصله بین بودن و نبودنت

پونزده تا پله بود

داشتم میرفتم پایین

به بهانه مرتب کردن انبار

تو بودی

بعد

جند تا اس ام اس

و ............

وقتی میومدم بالا

نبودی

فاصله بین بودن و نبودنت

پونزده تا پله بود

این پونزده تا پله لعنتی

منو بد جور ازت دور کرد

بد جور

۱۴ آذر ۹۰ ، ۱۸:۵۷
علی ...

جای خالی را با کلمه مناسب پر کنید

من...........را دوست دارم

هر چه فکر میکنم

میبینم

هیچ چیز در جای خالی

جای "تو" را پر نمیکند.

                               علی.س

۱۴ آذر ۹۰ ، ۱۸:۵۷
علی ...

همیشه وقتی با هم کات میکردیم

به خونه که میرسیدم همش چشمم به گوشی بود

که نکنه اس بدی یا بزنگی

درست تو همین اوضاع

فرت و فرت اس میومد

از دوستام/ایرانسل/بانک/نمایندگی فلان خودرو ساز/اینترنت هوشمند و......

منم مثل دیونه ها شیرجه میرفتم رو گوشی و وقتی میدیدم تو نیستی

گوشیو پرت میکردم یه گوشه

انگار همه میدونن من چه حالیم

میخوان اذیتم کنن

دیشب دوباره اون زنه زنگ زد

جواب ندادم

اس ام اس داد

جواب ندادم

چند تا اس ام اس دیگه هم داد

بازم جواب ندادم

گوشیمو سایلنت کردم و خوابیدم

صبح بلند شدم که برم داروخونه

مثل جنازه

امروز خیلی شلوغ نبود

همش تو فکر تو بودم

این بی خبری بد جور داغونم میکنه

دیگه نه ستایشی هست نه وضعیت سفیدی

که بدونم کجایی و چیکار میکنی

همش تو فکرم

ساعت حدود دو و نیم سه بود که وسوسه شدم به زنه زنگ بزنم ببینم چی میگه

کلی به خودم فحش دادم و بی خیال شدم

نیم ساعت بعد به خودم گفتم من که نمیخوام کاری کنم

یه تلفن سادس دیگه

گوشیو ور داشتم و شروع کردم به شماره گرفتن

0

9

3

7

7

5

2

دوباره بی خیال شدم

رفتم تو آشپز خونه گازو روشن کردم

چنگالو گرفتم روش و دستمو سوزوندم

آره خودمو داغ کردم

خودمو داغ کردم که دیگه وسوسه نشم

حالا چهارتا خط سرخ رو مچ دست چپمه

و سه تا زخم کوچولو رو مچ دست راستم

که یادگاری تو

یادت نمیاد؟

تو آژانس؟

میدون آزادگان؟

آره همونا

کاش هیچ وقت خوب نمیشدن

نه چپیه نه راستیه

چپیه واسه این که دیگه وسوسه نشم

راستیه واسه این که یادگار تو

۱۴ آذر ۹۰ ، ۱۸:۵۶
علی ...

 

همیشه تو چند روز اول بعد از رفتنت

نوشته هام خیلی نمیتونه منظورمو برسونه

خیلی درهم برهمه

خیلیاش سر و ته نداره

هیچ ربطی به همدیگه ندارن

که البته این خودش نشون دهنده اینه که چه حالیم

یه لحظه عصبانی

یه لحظه غمگین

یه لحظه بی تفاوت

یه لحظه نا امید

یه لحضه مات و مبهوت

یه لحظه........

نمیدونم

واقعا نمیدونم

که چی میخوام بگم

ولی......

اینو میدونم که بد جور دلتنگتم

بدجور نگرانتم

بد جور خرابتم

بد جور دوستت دارم

اینه حال من بی تو

۱۴ آذر ۹۰ ، ۱۸:۵۴
علی ...

دارم آماده میشم واسه سفر

فردا کله سحر میخوام بزنم بیرون

برم ترمینال

یا شایدم کنار اتوبان

میخوام برم زنجان

میرم تا از این شهر دور باشم

حتی شده واسه یه روز

نمیخوام یه آشنا اشکامو ببینه

میخوام تو تنهایی خودم با یادت برم سفر

بی همسفر

۱۴ آذر ۹۰ ، ۱۸:۵۳
علی ...
کاش آرزویی داشتم که تو در آن نبودی

یا به تو ختم نمیشد.

۱۳ آذر ۹۰ ، ۲۱:۲۸
علی ...

یه وقت فکر نکنی من رفتما

نه عزیزم

من اینجا نشستم تا برگردی

همینجا

کنارت

نگاه کن

نه

نگاه کن

دیدی؟

من اینجام

۱۳ آذر ۹۰ ، ۲۱:۲۱
علی ...

علی مال کیه؟

۱۳ آذر ۹۰ ، ۲۱:۲۱
علی ...

سه شنبه روز تعطیلیمه

دقیقا برابر با روز عاشورا

میخوام برم زنجان

همیشه از عزا داریشون خوشم میومد

هنوزم بوی قدیما رو میده

یه دست

یه رنگ

میخوام برم اونجا زار زار گریه کنم

همه واسه امام حسین گریه میکنن

من واسه تو

امام حسین شرمنده

میدونم میدونی که چقد دوستش دارم

ببخشید

۱۳ آذر ۹۰ ، ۲۱:۲۰
علی ...

وقتی ساعت سه و چهل و دو دقیقه آخرین اس ام س رو بهم دادی

دیگه نفسم به زور بالا میومد

رفته بودم پایین تو انبار

به بهانه جا به جا کردن جنسا

هی به خودم میگفتم

هیچی نشده

هیچی نشده

گریه نداره که

یه مرد که گریه نمیکنه

قوی باش

همش این جمله ها رو تکرار میکردم

پشت سر هم

البته تو دلم

چون بغض بد جور گلومو گرفته بود

دهن وا میگردم میترکید

اون لحظه گریه نکردم

ولی الان که دارم اینو مینویسم

..............

۱۳ آذر ۹۰ ، ۲۱:۲۰
علی ...

فکرم خیلی مشغوله

نمیتونم تصمیم بگیرم

نمیدونم از چی بنویسم

نمیدونم

وقتی یه فاجعه تو زندگیت اتفاق میوفته

اولش انکارش میکنی

اولش نمیفهمی

اولش جدی نمیگیریش

ولی چند وقت بعد تازه میفهمی که چی شده

الان منم نمیفهمم که چی شده

شدم عین جن زده ها

زل میزنم به یه جا و خیره میشم

عین دیوونه ها

بد بختیام تازه از چند روز دیگه شروع میشه

پس لرزه هایی بزرگتر از خود زلزله

۱۳ آذر ۹۰ ، ۲۱:۱۹
علی ...

دوباره رو میارم به این نت

دوباره حرفامو اینجا میگم

دوباره منتظرر میمونم تا تو برگردی

دوباره کارم میشه دعا کردن و صدقه دادن

دوباره دلتنگیهای ذم به دم

دوباره مرور خاطرات با تو بودن

دوباره دلتنگی

دوباره بغض

دوباره گریه

دوباره پرسه زدن تو یه شهری که همه باهات غریبن

دوباره دربه دری

دوباره گشتن و گشتن واسه پیدا کردنت

دوباره بی کسی

دوباره دلهره

دوباره زندگی کردن بی تو

ببخشید

دوباره مردن بی تو

۱۳ آذر ۹۰ ، ۲۱:۱۸
علی ...

دلتنگ که شدی

پیش من بیا

کمی غصه هست

با هم میخوریم

۱۳ آذر ۹۰ ، ۲۱:۱۸
علی ...

یه وقتهایی حس میکنی که بعضی ها باید تو زندگیت باشن

نبودنشون همه زندگیتو تحت تاثیر قرار میده

اصلا نبودنشون که هیچ

فکر نبودنشونم آزارت میده

میرسی به یه جایی که زندگیت بدون اونا معنایی نداره

احساس میکنی که چقدر نبودنشون تو زندگیت تاثیر گذاره

بدون اونا نه امید داری نه انگیزه

احساس میکنی وجودشون خیلی لازمه

مثل چتر تو هوای بارونی

ولی یه نگاه که به خودت میندازی میبینی خیس خیسی

یه چتر کم داری

یا لا اقل یکی که یه چتر بگیره رو سرت

۱۳ آذر ۹۰ ، ۲۱:۱۷
علی ...
الان که دارم اینو مینویسم

عشقم نشسته کنارم

درست سمت چپم

جایی که قلبمه

دستش تو دستمه و دارم صدای نفساشو میشنوم

نگاه میکنم تو چشاش و بهش میگم:

دوستت دارم.

۰۸ آذر ۹۰ ، ۱۵:۱۴
علی ...