آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درد دل» ثبت شده است

تو زندگی هر کسی روزهای خوب و بد وجود داره.

منم از این قاعده مستثنی نیستم.

ولی خوب که نگاه میکنم میبینم.

همه روزای خوب من فقط و فقط با تو به وجود اومده.

من همه روزای خوب زندگیمو مدیون توام م....

برای همیشه دوستت دارم مهربونِ من...

۱۰ مهر ۹۳ ، ۲۲:۰۳
علی ...

تو نمی‌نویسی

و من می‌نویسم

و کسانی که میخوانند

چه فکرهایی که نمی کنند!

شاید فکر میکنند تو مثل دوست آنها هستی

شاید فکر میکنند من مثل دوستِ دوست آنها هستم.

و شاید فکر میکنند من برای آنها می نویسم.

م.... مردم این شهر مجازی توهم برشان داشته...

اصلا نمی دانند که هیچ کس برای من تو نمی شود

و نمی دانند که من تو را چقدر دوست دارم.

تنها خود تویی که می دانی چقدر دوستت دارم

تنها خود تویی که می دانی دوستت دارم و باز هم دوستت دارم

راستی دارم به این فکر میکنم که اگر روزی بمیرم

و باز زنده شوم قطعا دوباره عاشق تو می شوم.

تویی که یادگار عاشقی در این زمانه ای...

۱۰ مهر ۹۳ ، ۲۱:۵۹
علی ...

دلم بد جور تنگ شده برات...

دارم لحظه شماری می‌کنم

برای پیش اومدن روزهای خوب...

یعنی میشه م....؟

آره حتما میشه

یعنی باید که بشه....

۰۲ مهر ۹۳ ، ۲۰:۴۰
علی ...

می‌خواهم با تو باشم.

خیلی ساده

می‌خواهم  از یک سری چیزها بگذرم.

شاید از تو هم بخواهم که بگذری...

ولی هر چه هست میخواهم با تو باشم

برای همیشه و برای همیشه...

۰۲ مهر ۹۳ ، ۲۰:۴۰
علی ...

ما برای رنج کشیدن آفریده شده‌ایم

ولی به دنبال لذت‌بردن می‌گردیم

باید پذیرفت که تنها راه ادامه دادن

لذت بردن از رنج‌هایی‌ست که می‌کشیم...

۰۲ مهر ۹۳ ، ۲۰:۳۸
علی ...

چقدر سخته بعضی از سوالهایی که ازت می‌پرسم...

۲۸ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۲۸
علی ...

یادته؟

یادته بهم گفتی که نگران نباش؟

یادته گفتی فکر و خیال ممنوع؟

اصلا برام نوشتیش که یادم نره...

یادت نیست؟

اون مجله جدول، اون مداد، اون تراش و پاک کن شاهدن

ولی هیچ وقت نشد که نگرانت نباشم...

هیچ روزی نیومد که فکر و خیال نکنم

و حالا این فکر و خیالا، این نگرانی ها

هزار برابر شده....

برات دعا میکنم....

برام دعا کن.

بد جور بریدم م....

بد جور له شدم.

۲۰ شهریور ۹۳ ، ۰۳:۲۰
علی ...

نگران نباش م....

الزایمر هم که بگیرم باز فراموشت نمیکنم.

چون تو اینجایی...

تو دلم.

و دل هم آلزایمر نمی گیره...

۱۰ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۱۴
علی ...

به خدا راضی ام.

به پیر، به پیغمبر راضی ام.

راضی ام که همه دردها و مشکلات تو مال من باشد

راضی ام که تا دنیا دنیاست لبخند رضایت و خوشبختی رو لبات باشه

و هر اتفاق بدی هستف هر مشکلی هست برای من.

من قبلا با خدا در این باره حرف زدم.

ولی چند وقت بعد تو از یک غم بزرگ برام حرف زدی.

من حرف زده بودم.

میدونی که اخلاق گندی هم دارم و حرفی رو که بزنم پاش وایمیستم.

من همه دردهای تو رو از خدا خریدم.

ولی خدا انگار نمیخواست همش رو بفروشه.

آخه چرا خدا؟ چرا؟ چرا؟

باز هم ازت میخوام که همه غم و غصه های م.... رو بدی یه من.

ازت خواهش میکنم خدا....

بزار درد بکشم، بزار تو عذاب باشم

ولی نبینم که م....ی من درد داره

که نبینم م....ی من غصه داره

که این سخت ترین عذابه برای من.

پس خواهش میکنم ازت که این لطف رو درحق من بکنی.

نامردم اگه یه لحظه پشیمون بشم.

۱۰ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۱۴
علی ...

دارم با خودم فکر می کنم

چقدر سخته که آخرین امید یه نفر هستم.

اون هم شاید باشم...

۰۸ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۰۵
علی ...

م....

هیچی ندارم بگم!

مات و مبهوت موندم که چه بکنم؟ چه نکنم؟

دلم بد جور برات تنگ شده.

بمیرم برات که الان تو شرایط بدی هستی.

بمیرم برات که کاری نمیتونم برات انجام بدم...

۰۸ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۵۳
علی ...

امروز که از خواب بیدار شدم

هر چقدر فکر کردم و به ذهنم فشار آوردم یادم نیومد،

یادم نیومد روزی رو که تورو از ته دل خوشحال کرده باشم...

یادم نیومد خنده از ته دل تو رو

و این یعنی فاجعه...

م.... من خیلی بد بودم و تو خیلی خوب.

من برای همیشه و تا روزی که زنده ام مدیون تو هستم

برای همیشه بدهکار خوبی های تو هستم

و به تو و عشقت وفادار می مونم.

هر چقدر که می خواد سخت باشه بگذار باشه

من تحمل میکنم...

همونطور که تو تحمل کردی.

دوستت دارم م....

۰۷ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۵۸
علی ...

واقعا نمی دونم چه خاکی به سرم بریزم م...

مثل چی تو گل گیر کردم

حالم اصلا خوش نیست

مدام با خودم حرف میزنم 

فکر کنم اوضاع همینطور پیش بره

روانی بشم

خیلی نگرانتم م.... 

جون علی مراقب خودت باش...

۰۶ شهریور ۹۳ ، ۰۴:۴۲
علی ...

به خدا کوه بود زیر بار این همه مشکل خرد شده بود

دارم تحمل می کنم و تحمل میکنم...

ولی خیلی سخته

بدتر و سخت تر از مشکلات خودمم اینه که

می دونم تو هم مشکل داری، غم داری

و کاری از دستم بر نمیاد.

این یکی دیگه بد جور داره له می کنه منو....

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۱۱
علی ...

برای چند لحظه خیره میشم به یه نقطه

چند لحظه با خودم حرف میزنم

بغض میکنم

گریه می کنم

و باز مات و مبهوت خیره میشم به یه نقطه.

حالم خرابه.

حالم خراااااااااااااااااااااابه.....

دیوونه شدم.

مدام با خودم حرف میزنم.

تو خیالاتم با تو حرف میزنم

بعد دوباره گریه میکنم...

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۵۵
علی ...

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

چرا حرفام رو نمی شنوی آخه؟

چرا یه نگاه بهم نمی کنی؟

هر چی که خواستم و نشد به کنار....

مرگ که دیگه حق هستش. نیست؟

پس حق منو همین الان بده....

همین الااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان...

به تو که دیگه نباید هی توضیح بدم

تو خدایی و از دل همه با خبر

پس حق منو همین الان بده.

ازت خواهش می کنم....

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۵۵
علی ...

خدایا

اینقدر حرفها دارم که بزنم.

ولی سکوت می کنم.

تو خودت از دلم آگاهی....

۲۷ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۵۳
علی ...

می دانی چیست خدا؟

من خیلی بدهکارم به تو.

من خیلی بد بودم و هستم.

خیلی از چیزها را پشت گوش انداختم.

خیلی کارها باید برای تو می کردم که نکردم.

ولی م.... که کاری نکرده بود

م.... که خوب بود و هنوز هم هست

م.... که فرشته بود.

پس چرا؟

چرا جوبم را نمی دهی؟

چرا ساکتی؟

مگر نگفتم هر چه درد و غم و غصه دارد را به جان می خرم.

مگر نگفتم؟ ها؟

پس چرا الان بعد از این همه روز م.... می گوید که درد دارد؟

مگر با هم معامله نکردیم که همه دردها مال من باشد.

یادت رفت به همین زودی.؟

حرف بزن. چیزی بگو خب.

چرا بنا را به این گذاشتی که خوبها درد بکشند.

چرا؟

چرا این اتفاق باید برای م....ی من بیافتد؟

هر چه باشد تو خدایی و من هم هیچ نیستم.

ولی این رسمش نبود خدا.

ما با هم حرف زده بودیم...

۲۷ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۵۲
علی ...
همه دردهایم را چیده ام روی هم.

شده اند اندازه یک کوه.

و اینها که می نویسم،

ریزش سنگهاییست از این کوه درد.

مثل همان سنگهایی که در غروب یک روز تعطیل

جاده را بر مسافران می بندد.

کوه ریزش می کند و ریزش می کند

و این داستان تا ابد ادامه دارد.

اما...

کوه برای همیشه کوه می ماند.

برای همیشه،

و کوه با ریزش های پی در پی

سبک نمی شود.

کوه برای همیشه کوه می ماند.

برای همیشه...

۱۳ تیر ۹۳ ، ۰۰:۴۲
علی ...