آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتظار» ثبت شده است

تا حافظه ام کار می کند منتظر بوده ام

و دلخوش به چیزی یا به کسی.

در نوجوانی یک تیم فوتبال را دوست داشتم

و همیشه منتظر می ماندم تا بازی هایش را ببینم.

در جوانی هنر پیشه ای را دوست داشتم

که همیشه منتظر می شدم تا فیلم های جدیدش را روی پرده ببینم

یا این که از فروشنده دوره گرد دی وی دی اش را بخرم

دوست داشتن های دیگر را در سال های جوانی

یکی یکی پشت سر هم تجربه کردم.

دوست داشتن هایی که بعضی ها

فقط اسم دوست داشتن را یدک می کشیدند

ولی حالا که به پشت سرم که نگاه می کنم

از هیچ دوست داشتنی پشیمان نیستم.

درست است که خیلی از احساسات قلبم پایدار نبود

اما تا زمانی که وجود داشت به من بال و پر داد.

حالا می توانم سرم را بالا بگیرم و بگویم

من همه عمرم اصل عشق را در قلبم حفظ کرده ام

اصلا انگار می دانستم که روزی می آیی

من بذر عشق را سالها در قلبم حفظ کردم.

تا تو آمدی و با دستهای مهربانت

با دم مسیحایی ات

با نگاه مهربانت

و این بذر رویید.

من در اصل از تو یاد گرفتم که عشق چیست.

عاشقی کردن چطوری است.

من برای همیشه این عشق و عاشقی را برای تو کنج صندوقچه قلبم پنهان می کنم.

به هیچ کس هم نشانش نمی دهم.

من عشق را برای تو کنار گذاشته ام.

عشق سهم توست، حق توست.

من عشق را برای تو کنار گذاشته ام

بدون آنکه مهم باشد در آینده چه خواهد شد.

۲۶ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۱۵
علی ...
چشم به راهی یک قاب شکسته است.

از آن قاب ها که دوست داری از دیوار جدایش کنی

و به جای آن دریچه ای رو به آسمانی پر از تکه های سپید ابر بگذاری.

اما ابر ها می گذرند و می بارند و خود را سبک می کنند،

باز تو می مانی و نگاه های خیس.

چشم به راهی، یک ریل بی انتهای کهنه است.

از آن ریل ها که واحد اندازه گیری انتظارش هیچ وقت کشف نشده است.

که در هر کدامش باید ساعت ها بنشینی تا مگر یک آشنا

پای یکی از پله های فرسوده پیاده شود.

اما سوت رفتن که زده می شود و مسافرت نمی آید

باز تو می مانی و نگاه های موازی به ریل قطار.

چشم به راهی، یک سر درد بی امان است.

از آن سر درد ها که فقط قرص رسیدن آرامش می کند.

اما وقت ماندن که سر رسید و بی وقتی رفتن که آمد،

باز تو می مانی و نگاه های بی درمان.

چشم به راهی یک ترس پنهان است

از آن ترس ها که نفس می بُرَد و جان می بَرَد.

و در انتها پیرت می کند،

پیر.

حتی اگر یک لحظه باشد.

۱۷ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۴۹
علی ...
هیچ جا

هیچ نشانه یی از تو را سرسری نمی گیرم.

۰۷ تیر ۹۳ ، ۱۳:۳۱
علی ...
عصر سه شنبه باشد یا صبح شنبه،

تابستان یا پاییز یا هر فصل دیگر،

فرقی نمی کند.

پنجره های غبار گرفته، ابرهای کسل، آفتاب کمرنگ،

آسمان دو دل، کوچه های دلتنگ، کافه های تعطیل،

همه و همه دار و ندار شهری است که تو را ندارد.

و این منم که دستم به هیچ اتفاقی نمیرسد.

انتظار،

همزاد بی رحم ماست م....

اما هنوز می شود درها را باز گذاشت،

چراغ ها را روشن کرد و تمام باغچه را آب پاشی کرد.

عاقبت یک شب، دعای من هم مستجاب می شود.

تو می آیی و من برای همیشه خوشبخت می مانم...

۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۹:۴۶
علی ...
دلم می خواهد به جای اینکه جدید ترین مدل گوشی موبایل

از معروف ترین شرکت دنیا را داشته باشم

یک ماسماسک درب و داغان بگیرم دستم.

یکی از این گوشی های تلفن همراه ساده

که خیلی وقت است از عمرشان می گذرد

و ممکن است حتی بعضی پیامک ها را انتقال ندهد

و خیلی هایشان را دریافت نکند.

دقیقا دلم می خواهد با یکی از همین ها برای تو پیغام بفرستم.

در این حالت می توانم تا ابد منتظر بمانم

با این احتمال که تو جواب نوشته کوتاه مرا داده ای

و اشکال از گوشی ساده من است که دریافتش نکرده است...

۰۲ تیر ۹۳ ، ۲۰:۲۸
علی ...