آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات» ثبت شده است

لا لالا لالایی لالا لالا لالایی لالایی لالایی لالالایی

ببار ای نم نم بارون ببار ای نم نم بارون

زمین خشک را تر کن سرود زندگی سر کن

دلم تنگه دلم تنگه 

سرود زندگی سر کن دلم تنگه دلم تنگه دلم تنگه

بخواب، بخواب ای دختر نازم به روی سینه ی بازم

که همچون سینه ی سازم همش سنگه همش سنگه

که همچون سینه ی سازم همش سنگه همش سنگه

لالا لالا لالایی لالا لالا لالایی لالایی لالایی لالالایی

لالایی کن مرغک من، دنیا فسانست 

هر ناله ی شبگیر این گیتار محزون اشک هزاران مرغک بی آشیانست

هر ناله ی شبگیر این گیتار محزون اشک هزاران مرغک بی آشیانست

                                                                    (لالایی ویگن)

۱۶ شهریور ۹۳ ، ۰۴:۳۶
علی ...

گریه امونم نمیده

وقتی یاد روزهایی می افتم که با هم بودیم.

روزهایی که فکر میکردم بعدش مال هم میشیم.

یاد تک تک لحظه هایی که با تو بودم

یاد وقتایی که سر کوچه که از ماشین پیاده میشدیم

و به هم تاکید می کردیم که مواظب خودمون باشیم.

یاد وقتایی که می گفتم رسیدی اس ام س بده بهم.

یاد وقتایی که اس ام اس می دادی علی... من رسیدم.

یاد وقتایی که کتاب می خوندم برات.

یاد وقتایی که ترانه میخوندی برام.

یاد همه لحظه های باتو بودن بخیر م....

یاد همه ثانیه هاش بخیر.

:''''''''-(

۰۵ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۴۱
علی ...
یادت که می افتم قلبم تندتر می زند،

دختری زیبا در نهایت سادگی...

تویی که نه بیخودی میخندیدی

و نه آنقدر خشک بودی که آدم از تو زده بشود.

تویی که کفش های پاشنه بلند نمی پوشیدی

چون قدت به اندازه ی کافی بلند بود،

تویی که رنگ چشمانت بهاری بود،

تویی که برای خودت خانمی بودی، و همچنین برای من،

تویی که ساده بودی،

ساده لباس می پوشیدی،

ساده راه می رفتی،

و ساده حرف میزدی...

توی که واقعا یک فرشته بودی....

واقعا خوب بودی...

واقعا...

۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۴
علی ...
امروز یا بهتر است بگویم امشب،

سالگرد همان شب رویایی است.

همان شبی ک با خانواده ات رفته بودی شمال.

همان شبی که آمدم دیدمت و برگشتم.

چقدر خوب بود آن شب.

آن صحبت کردن هر چند کوتاه کنار ساحل.

با یک دنیا عوض نمی کنم خاطره آن شب را.

همه اش دقیق جلوی چشمم است.

از آن لحظه که دیدمت که سوار اسب! بودی،

با آن مانتو قهوه ای چهار خانه.

تا آن لحظه که سرایدار آن ویلا من و تو را دید

که نشسته بودیم کنار هم.

تو آن بالا کنار نرده ها و من پایین پای تو

روی یک تکه سنگ.

راستی آن سوسک هم هنوز یادم است

و کته کبابی که خوردم و تویش یک تار مو بود.

آن لحظه که از شهر بر می گشتید و من کنار در شهرک

ایستادم تا ببینمت را هم همینطور.

برای همه لحظه های شیرینی که در زندگیم ایجاد کردی ممنونم م....

برای این که با وجود نازنینت برایم لحظه هایی را رقم زدی

که تا آخر عمر از یاد نخواهم برد.

برای این که باعث شدی من هم خاطرات خوب داشته باشم.

برای این که به من عشق را یاد دادی.

برای همه چیز ممنونم و یاد همه چیز بخیر

بانوی همیشه همیشه جاودان در قلب و یاد من.

۰۴ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۵۱
علی ...
پرونده تیر هم بسته شد.

و مرداد رسید.

و این نیز می گذرد.

و من همچنان در گذر این ایام

عاشقت خواهم ماند.

بانویِ هزار هزار خاطره....

۰۱ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۱
علی ...
یکی از خوبی های آدم های خوب این است.

تداعی...

تداعی می شوند در هر چه 

آدم 

خیابان

گل

عطر...

و تو از این دست آدمها بودی.

کسی که در عین تکرار نشدن

هر لحظه تداعی می شود.

در هر لحظه، هر نفس....

۲۶ تیر ۹۳ ، ۱۸:۱۱
علی ...

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم

هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر

هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد

 خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!

                                         (فاضل نظری)

۲۰ تیر ۹۳ ، ۱۴:۴۵
علی ...
م.... یادت می آید

غلط های املایی توی اس ام اس ها را به رخم می کشیدی؟

 یادت می آید چقدر به بعضی هایشان می خندیدیم؟

 این پستهای موبایلی اگر غلط دارد برای این است

که نمی بینم نوشته ها را.

حروفی که تایپ می کنم را تا قبل از تایید نمی توانم ببینم.

ولی اگر غلطی بود تو به بزرگی بی کرانت ببخش،

و همچنان بخند...

۱۵ تیر ۹۳ ، ۲۲:۱۴
علی ...
برای همه چیز ممنونم م....

برای کیک

گل

پول

اسپری

آویز M

سی دی

کتاب

فراپه

و از همه مهمتر آن لبخند

راستی هنوز هم در آن عکس داری به من لبخند می زنی...

دوستت دارم، دوستت دارم و دوستت دارم.

۱۲ تیر ۹۳ ، ۲۰:۵۲
علی ...
دیروز غروب به رسم سالهای گذشته

و علی الخصوص پارسال

نشستم جلوی تلویزیون تا برنامه ماه عسل را تماشا کنم

و می دانستم که تو هم داری این برنامه را تماشا می کنی.

بغض داشت خفه ام می کرد.

همه لحظه های گذشته، همه خاطراتمان

جلوی چشمم رژه می رفتند.

یاد آن روزها که بعد از این برنامه در باره اش

با اس ام اس نظر می دادیم و تحلیلش می کردیم می افتادم.

یاد اشکها و لبخندهایمان

یاد قبول باشد های پس از افطار.

بغض داشت خفه ام می کرد

دلم می خواست هوار بکشم، داد بزنم

م.... من ماه عسل یک نفره نمی خواهم...

۰۸ تیر ۹۳ ، ۲۰:۵۸
علی ...
آدمها را از روی کسانی که دوستشان دارند بشناس.

از روی علاقه هایشان

خنده هایشان و نگاه هایشان.

آن وقت خوب به حرفهایشان گوش کن

و بشنو نام چه کسی را بیشتر از هر نام دیگری

صرف تعریف خاطرات میکنند.

آن وقت آن نام را جدی بگیر.

آن نام می خواهد شخصی باشد حقیقی یا خاطره ای خیالی،

جایی در زندگی آن شخص دارد.

من گاهی به فرهاد فکر میکنم که تلخ ترین خاطره اش هم شیرین است.

و همیشه به تو فکر میکنم

که در تلخ ترین روزهای زندگیم

خاطره هایی شیرین برایم به جا گذاشتی،

به تو فکر میکنم که چه آسان مرا تغییر دادی

و مطمئن باش که ذره ای دوست داشتنم تغییر نخواهد کرد.

من عکسهای تو را می بینم

خنده هایت را پیگیری می کنم و برای همه دنیا تعریف  می کنم
 
و نه چند بار در میان

که همیشه و همیشه از تو خواهم نوشت.

شاید تو هرگز متوجه نشوی،

اما من می دانم و برای همیشه این کار را خواهم کرد.

حالا بیا بگو من در کجای جهان توام.

آیا در عکسهایت جایم خالی است؟

آیا در لبخندهایت ضمیر سوم شخص هستم؟

آیا "ما" که میگویی "من" در آن جایی دارد؟

و برای سوال آخر:

آیا به همه ثابت کرده ای که دوستم داری؟
 
آدمها را از روی کسانی که دوستشان دارند بشناس

و اجازه بده تو را از روی من بشناسند.

۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۳۵
علی ...