خاطرات یک شب رویایی
سالگرد همان شب رویایی است.
همان شبی ک با خانواده ات رفته بودی شمال.
همان شبی که آمدم دیدمت و برگشتم.
چقدر خوب بود آن شب.
آن صحبت کردن هر چند کوتاه کنار ساحل.
با یک دنیا عوض نمی کنم خاطره آن شب را.
همه اش دقیق جلوی چشمم است.
از آن لحظه که دیدمت که سوار اسب! بودی،
با آن مانتو قهوه ای چهار خانه.
تا آن لحظه که سرایدار آن ویلا من و تو را دید
که نشسته بودیم کنار هم.
تو آن بالا کنار نرده ها و من پایین پای تو
روی یک تکه سنگ.
راستی آن سوسک هم هنوز یادم است
و کته کبابی که خوردم و تویش یک تار مو بود.
آن لحظه که از شهر بر می گشتید و من کنار در شهرک
ایستادم تا ببینمت را هم همینطور.
برای همه لحظه های شیرینی که در زندگیم ایجاد کردی ممنونم م....
برای این که با وجود نازنینت برایم لحظه هایی را رقم زدی
که تا آخر عمر از یاد نخواهم برد.
برای این که باعث شدی من هم خاطرات خوب داشته باشم.
برای این که به من عشق را یاد دادی.
برای همه چیز ممنونم و یاد همه چیز بخیر
بانوی همیشه همیشه جاودان در قلب و یاد من.