آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

۱۰۲ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

باید بسنده کرد به رویای دیدنت...
۲۵ تیر ۹۳ ، ۰۰:۱۵
علی ...
خدای به برکت این شبها و روزهای پاک

به م....ی من لباس عافیت بپوشان.

۲۴ تیر ۹۳ ، ۲۳:۵۳
علی ...
میان خواستن و نشدن, اسیرم

دست و پا بسته, دست و پا می زنم

نبودنت همه وجودم را ترانه کرده است...

۲۴ تیر ۹۳ ، ۲۲:۱۴
علی ...
نبودنت را مویه نمی کنم،

من ِ مرد...

حجم این دلتنگی را به دوش می کشم

و تاب می آورم سنگینی بی حدش را،

دارم به این فکر میکنم

تنهایی

آدم را مرد می کند

ناگهان کسی در ذهنم گفت:

مرد را خمیده...

۲۴ تیر ۹۳ ، ۲۲:۰۹
علی ...
رنگ سیاه چشمانت تلاقی روزهاییست 

که بی تو یک به یک سپری میشوند

نمی دانم این رنگ را دوست داشته باشم یا نه 

ولی می دانم عاشق چشمانت هستم

۲۴ تیر ۹۳ ، ۲۲:۰۴
علی ...
نشسته ام توی یک جایی شبیه به بیمارستان.

کنار جاده است.

کامیون ها را می بینم که با سرعت رد می شوند.

و کمی جلوتر جاییست که کنار جاده پر است از دستفروش و مغازه.

مثل جاده چالوس.

هوا مه گرفته است.

نشسته ام روی یک تخت و روبرویم یک دیوار شیشه ای است.

عبور کامیون ها را نگاه می کنم.

بعد یک پی کی طلایی رنگ می آید جلوی دیوار شیشه ای پارک می کند.

تو و یک دختر جوان دیگر و یک مرد از آن پیاده می شوید.

ازدواج کرده ای انگار.

با دیدنت شروع می کنم به گریه کردن.

تو و آن مرد و دختر می آیید کنار من.

تو می نشینی روی تخت، با اندکی فاصله از من.

و آن مرد در میان ما می نشیند.

تو بد جور داری گریه می کنی.

من هم همینطور.

آن مرد هم سرش را انداخته پایین و هیچی نمی گوید.

نمی دانم چرا هیچ حرفی با هم نمی زنیم.

کمی بعد تو و آن مرد بلند می شوید و به همراه آن دختر

می روید بیرون.

تو همینطور گریه می کنی.

همینطور که دارم از دیوار شیشه ای نگاهت می کنم

برادرم می آید.

می گوید مرد خوبیست. میشناسمش.

دو دهنه مغازه نان فانتزی دارد.

من همچنان تو را نگاه می کنم و گریه می کنم.

تو هم داری گریه می کنی.

سوار ماشین می شوی و اندکی بعد توی مه گمت می کنم.

نمی دانم چرا در همه این مدت نشته ام روی تخت و گریه می کنم.

انگار که فلج شده باشم.

فکر گریه هایت دارد دیوانه ام می کند م....

۲۴ تیر ۹۳ ، ۱۶:۴۷
علی ...
خدایا به برکت و بزرگی این ماه قسمت می دهم

م.... من را از سختی ها و ناملایمات زندگی برهان.

۲۴ تیر ۹۳ ، ۰۰:۰۱
علی ...
خدایا به حق این ماه بزرگ

به م....ی من کرامت و سعادت روز افزون عطا کن.

۲۲ تیر ۹۳ ، ۲۳:۳۳
علی ...
خدایا به برکت این ماه پر فضیلت

به م....ی من عمر طولانی و با عزت عطا کن.

۲۲ تیر ۹۳ ، ۰۰:۰۵
علی ...
دلم برایت تنگ شده م....

کجایی؟

۲۱ تیر ۹۳ ، ۱۸:۱۳
علی ...
ای ماه روشن رویش، که همه مهربانی خدا در تو جریان دارد.

 ماه مهربان خودم را به تو و خدایت می سپارم

در این شبهای رمضان بوی خدا را حس می کنم.

ای فصل گشایش و بخشایش

بر جان م....یم بتاب و در دامنه پر شکوفه خویش

به سلام و ستاره و تبسم، میهمانش کن.

در رمضان دروازه اجابت خدا گشوده است.

اجابت کن هر آنچه را که خیری در آن برایش نهفته است.

رمضان خلوتگاه راز است و پناهگاه نیاز.

رمضان دسترس ترین فصل به اجابت است.

آرزوهای نیکش را در دسترسش قرار بده.

رمضان فصلی است که زمین و زمینیان

میهمان سفره گسترده تبسم خدایند.

و به حتم جایی برای یک فرشته از آسمان هم هست.

سلام ای شب های روشن،

ای افطار های آرام بخش.

سحر های سحر آمیز،

سلام ای ماه پر نگار و روشن رمضان.

(آهنگ وبلاگ را تا آخر ماه رمضان تغییر دادم)

۲۱ تیر ۹۳ ، ۰۱:۳۳
علی ...
خداوندا به حق این ماه که برترین ماه هاست

م....ی من را از شر و بدی روزگار حفظ کن.

۲۰ تیر ۹۳ ، ۲۳:۴۳
علی ...

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم

هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر

هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد

 خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!

                                         (فاضل نظری)

۲۰ تیر ۹۳ ، ۱۴:۴۵
علی ...
خداوندا به به حق این ماه آسمانی

م....ی من را عاقبت بخیر بگردان.

۱۹ تیر ۹۳ ، ۲۳:۳۸
علی ...

م....

تو نیستی، اما...

وقتی به تو فکر می کنم صدایت می شنوم.

و آسمان پر از پروانه و بادبادک می شود.

تو نیستی، اما...

وقتی به تو فکر می کنم دریا نزدیک تر می آید،

و من در ساحلش کنار تو می نشینم و ترانه گوش می دهم.

راستی گفته بودم که صدایت برایم بهترین ترانه است؟

تو نیستی، اما...

وقتی به تو فکر می کنم همه چیز آرام می شود،

ابرهای سیاه دور می شوند و باران هر وقت بگویم می بارد.

تو نیستی، اما...

وقتی به تو فکر می کنم تو را می بینم.

که در بالکن خانه ایستاده ای و برایم دست تکان می دهی.

۱۹ تیر ۹۳ ، ۲۲:۵۸
علی ...
من را کبوترانه وفــــــــــادار کرده است

آزاد کرده و گـــــــــــــــــرفتار کرده است

بامـت بـــــــــــلند باد که دلتنگی ات مرا

از هر چه هست غیر توبیزار کرده است

                                                (فاضل نظری)

۱۹ تیر ۹۳ ، ۲۱:۱۲
علی ...
تو تنها کسی هستی که می شود

چندین بار عاشقش شد.

۱۹ تیر ۹۳ ، ۱۷:۰۱
علی ...
م....

مطمئنم که دوستم داشتی

دلیل رفتنت هم این بود...

۱۹ تیر ۹۳ ، ۱۴:۰۵
علی ...
خدایا به حق قرآنی که در این ماه نازل کردی

م....ی من را برای همیشه زیر سایه قرآنت قرار بده...

۱۸ تیر ۹۳ ، ۲۳:۳۹
علی ...
آدمی پرنده نیست که به هرکران که پرکشد

برای او وطن شود،

آدمی سرنوشت برگ دارد

برگ وقتی از بلند شاخه اش جدا شود

پایمال عابران کوچه شود ...

                                        (قنبر علی تابش/ شاعر افغان)

۱۸ تیر ۹۳ ، ۲۱:۵۱
علی ...