آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

۱۰۲ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

تنها، تویی تو، که می تپی به نبض این رهایی

 

تو فارغ از وفور سایه هایی

باز آ، که جز تو جهان من حقیقتی ندارد

تو می روی که ابر غم ببارد

به سمت ماندنت راهی نمی شوی چرا

گاهی ستاره هدیه کن به مشت پوچ شبها

شمرده تر بگو با من حروف رفتنت

تا من بگیرم از دلت همه بهانه ها را

آشوبم، آرامشم تویی

به هر ترانه ای سر می کشم تویی

سحر اضافه کن به فهم آسمانم

آشوبم، آرامشم تویی

به هر ترانه ای سر می کشم تویی

بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

بگذار بگویم که از سرابِ این و آن بریدم

من از عطش ترانه آفریدم

به سمت ماندنت راهی نمی شوی چرا

گاهی ستاره هدیه کن به مشت پوچ شبها

شمرده تر بگو با من حروف رفتنت

تا من بگیرم از دلت همه بهانه ها را

آشوبم، آرامشم تویی

به هر ترانه ای سر می کشم تویی

سحر اضافه کن به فهم آسمانم

آشوبم آرامشم تویی

به هر ترانه ای سر می کشم تویی

بیا که بی تو من غم دو صد خزانم...

                                    (آشوبم/آلبوم باران تویی/گروه چارتار)

                                     دانـــــــــــــــــــــــــــــلود کـــــــــن...

۱۸ تیر ۹۳ ، ۱۸:۱۶
علی ...
خدایا به حق برکات این ماه

به جان و مال و زندگی م....ی من برکت ده.

۱۸ تیر ۹۳ ، ۰۰:۰۰
علی ...
وقتی برایت می نویسم

دوستت دارم...

آن سه نقطه می دانی یعنی چه؟

یعنی که این داستان برای همیشه ادامه دارد.

۱۷ تیر ۹۳ ، ۱۹:۰۲
علی ...
می دانم که تو هم نظر من را تایید می کنی.

می دانم که تو هم با من هم عقیده ای.

و برای همین این پست را تقدیم می کنم به

"احـــــــــــــــســان" و  "ســـولـــــــــــــــماز"

میهمانان برنامه ماه عسل که عاشق بودند

و همدیگر را دوست داشتند.

۱۷ تیر ۹۳ ، ۱۶:۱۱
علی ...
خدایا به حق این ماه که بر ترین ماههاست

م....ی من را غرق در خوشبختی و سلامتی و سعادت بگردان.

۱۶ تیر ۹۳ ، ۲۳:۵۴
علی ...
سرگردانی ام از دوری است.

دوری غم است.

غمی که زاییده ی غمی دیگر است.

غمی تلخ که زاییده ی غم شیرین است.

غم دوری حاصل غم عشق است،

همه این ها پریشانم می کند،

سرگردانم می کند، ملولم می کند.

نمی دانم کجایی!

این سرگردان ترم می کند.

این سخت تر از هر چه سختی است

که نمی دانم کجا باید پی ات بگردم!

سوار کدام اتوبوس بشوم؟

کدام ایستگاه مترو پیاده شوم؟

به مسیر کدام خیابان، یک تاکسی دربست بگیرم؟

به مقصد کدام شهر جهان یک بلیط یک طرفه ی هواپیما رزرو کنم؟

چه کنم تا به تو برسم؟

آه!

صدها بار، هزاران سوال بی جواب را مرور می کنم

و پریشان تر و سرگردان تر می شوم.

سرگردان تر و عاشق تر.

عاشق تر و سرگردان تر.

آی عشقِ نرفته از یادِ روزهای رفته،

باور کن روزگار را هیچ ملالی نیست به جز دوری ما...

۱۶ تیر ۹۳ ، ۱۹:۲۷
علی ...
گاهی اوقات

حسرت تکرار یک لحظه

دیوانه کننده ترین حسرت دنیاست...

۱۶ تیر ۹۳ ، ۱۷:۵۲
علی ...
م....

190 روز

و

23 ساعت

و

48 دقیقه

و

17 ثانیه

است که بی تو و با یاد تو می گذرد...

۱۶ تیر ۹۳ ، ۱۴:۵۳
علی ...
جایی خواندم که چشمان سیاه عمیق هستند.

کاملا تاییدش کردم.

چون من خودم در یکی از همین چشمهای سیاه غرق شده ام...

۱۶ تیر ۹۳ ، ۱۴:۵۱
علی ...
دیشب خوابت را دیدم م....

می خواستم بروم خرید.

پول نداشتم، درست یادم نیست چه چیزی می خواستم بخرم.

از یک جعبه چوبی که توی خانه بود ( یک چیزی شبیه به قلک)

پول برداشتم و رفتم.

نمی دانستم چه چیزی می خواهم.

بعد جلوی یک مغازه ایستادم.

لباس زنانه می فروخت.

نا خودآگاه و بی هیچ اراده ای رفتم تو

و برای تو یک بلوز شلوار طوسی خریدم.

خال حالهای سفید داشت.

تو نبودی و من هیچ خبری از تو نداشتم.

ولی نمی دانم چرا آنها را برایت خریدم!

بعد از مغازه بیرون آمدم.

باورت نمی شود.

تو را دیدم به همراه یک زن و دخترش.

فقط نگاهت می کردم.

آن زن و دخترش اصرار داشتند که تو را می رسانند

و تو هی می گفتی نه، خودم می روم.

با مترو ساعت 8:30 یا 9:00 می روم.

مقنعه و مانتو مشکی یا سرمه ای تنت بود.

خیلی خانم شده بودی.

بعد من آمدم لباسهایی را که خریده بودم به تو دادم.

وقتی جلو آمدم طوری من را نگاه می کردی که انگار

قبلا جایی مرا دیده ای، با تعجب و یک مهربانی خاص

که همیشه در نگاهت موج می زد.

لباسها را گرفتی و رفتی.

نمی دانم کجا!

و بعد من رفتم به سمت مترو.

سوار شدم و همه واگن ها را گشتم.

ولی پیدایت نکردم.

م.... خوب کاری کردی که به خوابم آمدی.

خیلی دلم برایت تنگ شده بود...

۱۶ تیر ۹۳ ، ۱۳:۰۵
علی ...

خدایا به حق این ماه پر برکت.

زندگی م....ی من را پر برکت بگردان.

۱۵ تیر ۹۳ ، ۲۳:۴۴
علی ...
م.... یادت می آید

غلط های املایی توی اس ام اس ها را به رخم می کشیدی؟

 یادت می آید چقدر به بعضی هایشان می خندیدیم؟

 این پستهای موبایلی اگر غلط دارد برای این است

که نمی بینم نوشته ها را.

حروفی که تایپ می کنم را تا قبل از تایید نمی توانم ببینم.

ولی اگر غلطی بود تو به بزرگی بی کرانت ببخش،

و همچنان بخند...

۱۵ تیر ۹۳ ، ۲۲:۱۴
علی ...
"چقدر از هم دور شده ایم"

این جمله ای بود که بعد از نهایتا یک روز بی خبری از هم 

برای هم می فرستادیم.

وحالا...

۱۵ تیر ۹۳ ، ۲۲:۰۶
علی ...
م.... جان امروز به دلایل نامشخص تلفن خانه قطع شده

و تا الان هم وصل نشده.

اگر سحر شد با گوشی برایت پست می گذارم

و اگر نشد بدان حتما برایت دعا خواهم کرد عزیزم.

۱۵ تیر ۹۳ ، ۲۱:۵۹
علی ...
خداوندا به حق نورانیت این ماه و نورانیتت

زندگی م....ی من را غرق نور و نورانیتت بگردان

۱۵ تیر ۹۳ ، ۰۰:۰۴
علی ...
می خواهی بی قراری نکنم.

می خواهی فکر و خیال نکنم.

می خواهی آرام باشم.

می خواهی غصه نخورم .

می خواهی زندگی ام را بکنم.

می خواهی دیگر به گذشته فکر نکنم.

می حواهی...

۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۹:۰۱
علی ...
هیچ چیزی به ذهنم نمی رسد!

دلم می خواهد برایت چیزی بنویسم.

ولی هر چه زور می زنم کمتر به نتیجه می رسم.

می خواهم چیزی بنویسم که بدانی هنوز هم دوستت دارم.

هنوز هم هر شب با یاد تو خوابم می برد.

ولی نمی شود که نمی شود.

واژه ها با من لج کرده اند.

آخر فهمیده اند که من بیهوده میدانمشان

برای توصیف تو و خوبی های تو،

برای شرح دلتنگی هایم.

واقعا که به هیچ دردی نمی خورند

نمی توانند حتی خیلی ساده توضیح دهند

چقدر دلم برایت تنگ شده.

از "الف" تا "ی" زیر و رویشان می کنم.

ترکیبشان میکنم و باز به هم میریزمشان

آخر سر هم چیزی پیدا نمی کنم

که بتواند گویای این باشد که چقدر دوستت دارم،

که چقدر دلم برایت تنگ شده...

۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۷:۴۰
علی ...
خدایا به حق این ماه رحمتت

باران رحمت را بیش از پیش بر م....ی من فرو فرست.

۱۳ تیر ۹۳ ، ۲۳:۳۱
علی ...
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم اید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دلداده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی :

از این عشق حذز کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت باد گران است!

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم

نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی

من نه رمیدم نه گسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق؟

ندانم ،نتوانم

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت....

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیم

نگسستم نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم...

بی تو اما

به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...

                                               (فـریدون مـشیری)

۱۳ تیر ۹۳ ، ۱۷:۵۶
علی ...
از دیشب تا حالا دارم زور می زنم که بیایم چیزی بنویسم.

ولی نمی دان چرا هر سایتی باز می شود جز بلاگفا.

این هم از شانس من است دیگر.

این دلخوشی مجازی هم انگار سهمم نیست.

۱۳ تیر ۹۳ ، ۱۷:۳۱
علی ...