آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

خوابهای شیرین!

چهارشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۳۱ ب.ظ

در این یک ماه اخیر سه چهار بار خوابت را دیدم م....

ولی فرصت نمی کردم بنویسم برایت.

البته یک دلیل دیگر ه داشت این تاخیر در نوشتن.

داستان همه خوابها در فضایی مه آلود  رویا گونه و مبهم میگذرد.

و توضیح دادنش کمی زمانبر.

ولی امروز وقت دارم و برایت می نویسمشان.

1. خواب دیدم من مثل یک روح می توانم پرواز کنم. مدام بالای

کوچه شما می رفتم و می آمدم. بعد تو با یک ساک دستی وارد کوچه شدی

یک مانتو خاکی و یا شاید نسکافه ای تنت بود. من خیلی تلاش می کردم که

من را ببینی ولی از یک حدی بیشتر نمیتوانستم به تو نزدیک شوم. بعد همینطور

که داشتی می رفتی به سمت سر کوچه مادرت هم آمد پیشت و با هم

سوار تاکسی شدید. آن وقت بود که من آمدم روی زمین. و شروع کردم به

دنبال تو دویدن. ولی به تو نرسیدم. بعد باز به پرواز در آمدم. همینطور که تو را

دنبال می کردم تاکسی به یک پل رسید و از آن بالا رفت. هیچ مسیری

برای بالا رفتن از پل وجود نداشن و فقط تاکسی شما بالای پل

در حال دور شدن بود. کلی آدم هم زیر پل جمع شده بودند و می خواستند

از ستونهای پل بالا بروند تا به روی پل برسند. درست مثل لشکر مورچه ها.

بعد من برگشتم به سمت خانه شما و ناگهان دیدم که تاکسی ایی که شما

تویش بودید برگشته و جلوی من ایستاده.

 

2. خواب دیدم آمده بودی خانه ما، من از حمام آمده بودم بیرون و حوله تنم بود

تو داشتی آرایش می کردی. انگار قرار بود برویم جایی. بعد من آمدم بالای

سر تو و موهایت را نوازش کردم، بعد دامادمان که توی اتاق روبرو نشسته بود

و ما را می دید شروع کرد به مسخره کردن ما و بعد ناگهان بی توجه شدم

نسبت به تو، دم غروب بود و هوا ابری، ناگهان انگار که برق قوی شده باشد

همه لامپهای خانه با نور شدیدی روشن شدند و بعد تو را دیدم که می خواهی

بروی. یک مانتو سفید پوشیده بودی، براق بود، مثل ساتن. نزدیک تر که آمدی

دیدم ارایش خیلی غلیظی داری و یک عطر تند هم زده ای. دعوایت کردم

و تو هم گریه کنان برگشتی داخل خانه...

 

3. خواب دیدم اطراف میدان شهدا هستی. فقط همین را یادم می اید...