پرنده/قفس/خانه متروک
جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۴۴ ب.ظ
گفتی می خواهی بروی.
گفتی این طوری بهتر است.
هم برای تو
هم برای من.
فکر نمی کردم این اتفاق بیفتد.
ولی اتفاق افتاد.
خیلی سریع اتفاق افتاد.
پنجره را باز کردی.
در قفس! را هم همین طور.
ولی من همه دنیایم کنار تو بودن بود.
بیرون از این قفس! و این خانه گرم
هیچ چیزی برای من و خوشحالیم وجود نداشت.
حال من همانند پرنده در کنج قفسی با در باز نشسته ام
در گوشه ای از یک خانه سرد.
منتظر نشسته ام تا بار دیگر
دستی آشنا برایم دانه بریزد.
ومن هم برایش آواز بخوانم.
و باز شور زندگی این خانه را در بر گیرد.
تا آن روز من یک پرنده ام در قفس در یک خانه متروک.
که هرگز این خانه را ترک نخواهم کرد.
۹۳/۰۱/۲۹