آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

عبور از خط قرمز

سه شنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۵:۳۰ ب.ظ
امروز چهار شنبه سوری است.

بد جور نگرانت هستم.

میترسم.

نکند بیرون باشی و اتفاق بدی برایت بیفتد.

اگر چه اطمینان دارم که در چنین روزی بیرون نمی روی.

ولی باز می ترسم.

یاد سال ۹۰ می افتم که برایت وسیله آتش بازی گرفتم.

می گویم شاید امسال هم برای این که به بچه ها خوش بگذرد

آنها را بیاوری توی کوچه.

راه می افتم می آیم سمت خانه تان.

اندکی زود رسیده ام.

برادرت دارد جلوی پارکینگ چیزی را می شوید.

دور هستم. دقیق نمی بینم.

شاید یک قالیچه و شاید هم کفپوش لاستیکی کف ماشینش باشد.

یا شاید اصلا دارد کف پارکینگ را می شوید.

پدرت هم کمی آنطرف تر کاپوت ماشین را زده بالا و دارد با ماشین ور می رود.

ولی از تو خبری نیست.

چند ساعتی می ایستم.

و وقتی احساس می کنم خطری امنیت تو را تهدید نمی کند

می آیم از نزدیک خانه اتان رد می شوم.

به عبارتی از خط قرمز رد میشوم.

آرام و بی صدا.

۹۲/۱۲/۲۷
علی ...