آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

آمده بودم که بگویم....

شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۵۹ ب.ظ
امروز صبح حدود ساعت 11 رفتم پادگان.

رفتم وسیله هایم را جمع و جور کردم و ریختم توی کوله پشتی.

چند تا کتاب/لباس سربازی/یک سری مدارک و ...

از همه مهم تر گلی را که داده بودی را آوردم.

کلی بزرگ شده.

کلی هم غنچه داده که تا یکی دو هفته دیگر میشکفند.

با هزار مکافات توی تاکسی جایش دادم.

گفتم که حسابی بزرگ شده.

آمدم تا شهریار.

آنجا که پیاده شدم یک خانم میانسال بی مقدمه رو به من کرد و گفت:

یه شاخه از گلت بهم میدی؟

خیلی قاطعانه گفتم: نه...

نگاهی به من کرد و رفت.

بعد دوباره با درد سر فراوان سوار تاکسی کرج شدم و به راه افتادم.

آمدم همان میدانی که از آنجا گل تاج خروس و گل نرگس خریدیم.

پیاده راه افتادم به سمت خانه تان.

همش چشمم به روبرو بود که شاید تو را آن حوالی ببینم.

ناگهان دیدم خانمی از دور دارد می آید.

خیلی دور بود.

یک لحظه به خودم گفتم: نکند تو باشی؟

قلبم تند تند می زد.

ترسیده بودم که اگر تو باشی چه کنم؟

با همین افکار و با ترس جلو تر رفتم.

می دانستم که اگر تو باشی از دستم ناراحت می شوی.

آن خانم نزدیکتر شد و من مطمئن شدم که تو نیستی.

هم ناراحت شدم هم راحت.

حال و هوای عجیبی دارم این روزها.

به خاطر این تضادها مسخره ام نکن.

کمی بعد یک زن میانسال دیگر که از روبرو می آمد رو به من کرد و گفت:

جوراب نمی خوای آقا؟

گفتم: نه مادر جان، ممنون.

بعد زن گفت: یه چند تا شاخه از اون گلت رو میدی به من؟

من هم گفتم: نه، یادگاریه.

زن گفت: یادگاریه کیه؟

گفتم: عشقم.

زن دیگر چیزی نگفت و رفت.

من هم آمدم تا دم خانه تان.

نگاهی به بالکن انداختم که شاید از پس آن چادر سپید ببینمت.

اما نبودی.

رفتم تا کوچه بعدی و برگشتم.

باز هم نبودی.

آمده بودم تشکر کنم.

آمده بودم که دستانت را ببوسم.

آمده بودم که بگویم تا عمر دارم تو بهترین منی.

آمده بودم که بگویم که برای همیشه یگانه عشق منی.

آمده بودم که بگویم....

که نبودی.

۹۲/۱۰/۲۸
علی ...