آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

خونه فرشته

پنجشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۰، ۰۹:۵۴ ب.ظ

وقتی اومدیم بیرون داشت بارون میومد

کاپشنمو میندازم رو دوشش

به روی خودش نمیاره ولی حسابی خسته شده

کیفشو میگیرم دستم و را میوفتیم به سمت چهار راه استانبول

قبل از چهار راه یه کم جلو تر از کافه نادری

میبرمش تو یه سمساری

تو یه زیر زمین

هنوز چندتا پله نرفته پایین که بر مبگرده

بهم میگه علی چه بوی باحالی میاد

بوی زیر زمینای قدیمو میده

میریم تو

یه کم جنسا رو نگا میکنه و میگه

انگار اینجا زمان متوقف شده

نمیدونین چقد خوشحالم که خوشش اومده از اینجا

یه کم لای جنسا وول میخوریم و یه کارت پستال میخریم و میزنیم بیرون

میریم اون سمت چهار راه سوار تاکسی میشیم که بریم هفت تیر

ولی یه نیگاه که به ساعت میندازیم

میبینیم نشدنیه

آخه باید تا هفت و نیم خونه باشه

از خیابون فردوسی رد میشیم

خیلی دلم میخواست از فردوسی واسش یه دستکش بخرم

ولی نذاشت که نذاشت

گفت نمیتونم ببرمش خونه

منم به ناچار قبول کردم

ایستگاه سعدی با هزار بد بختی سوار مترو شدیم

کلی اذیت شد

سعدی پیاده شدیم

خطمونو عوض کردیم و رفتیم سمت توپخونه

به توپخونه که رسیدیم دیدیم اینجا دیگه بیاد تو واگن مردا

بهش گفتم سوار واگن خانما بشه

دل تو دلم نبود همش چشم بهش بود تا سوار بشه

بهش زنگ زدم که سوار شدی گفت آره

یه کم آروم شدم ولی تا خود صادقیه نفسم بالا نمیومد

وقتی که رسیدیم و پیاده شدم

چشم که تو چشاش افتاد بالاخره یه نفس راحت کشیدم

وقتش رسیدیم قطار کرج داشت حرکت میکرد

مجبور شدیم با قطار بعدی بریم

سوار قطار بعدی شدیم و را افتادیم سمت کرج

تو مترو که بودیم واسم پشت بلیط مترو یه جمله نوشت

رسیدیم کرج

از قطار پیاده شدیم

دیر شده بود

یه تاکسی در بست میگیریمو میریم سمت خونه فرشته

۹۰/۰۸/۱۲
علی ...