اولین لحظات دلتنگی
دوشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۰، ۰۵:۴۰ ب.ظ
الان که دارم اینارو مینویسم یه ساعتی میشه از رفتن کسی که
این دوستت دارم خوشکلو واسم نوشت.
الان حال ندارم راجع بهش توضیح بدم.
وقتی داشت میرفت بهم گفت با یکی حرف بزن.
سبک میشی!
ولی چطوری؟ مگه میشد بی تو بود و سبک بود.
سنگینی این غم داره لهم میکنه.
کاش یکی بود که میشد باهاش حرف زد.
کاش الان پیشم بود.
اسمشو گذاشته بودم
"یادگار عاشقی تو این زمونه"
چقدم بهش میومد.
با اون افکار دهه پنجاهیش.
یک ساعته که رفته. ولی انگار یه عمره که ندیدمش.
بغض گلومو گرفته داره خفم میکنه.
آخه خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چرا اینطوری شد؟
مگه ما چکار کردیم که این بلا به سرمون اومد؟
ما که همدیگرو دوست داشتیم. چی به سر عشقمون اومد؟
این دوستت دارم که میبینین رو خودش واسم نوشت
با اون دستایه مهربونش.
۹۰/۰۴/۱۳