زلال
بگذار بدم بگویند، بگذار رنجیده در من بنگرند.
بگذار مرا به نگاهی که همواره در آرزویش بودهام متهم کنند.
چه نیازی است به اینکه خود را در برابر این نسل تبرئه کنم؟
چرا باید ضعف دفاع از خویش را بر خود هموار کنم؟
نمیکنم.
بگذار مرا روحی بشمارند که با زندگی آشتی کردهام و با سرگرمیهای ابلهانهاش سرگرم شدهام.
دیگر رنجش تلخ و حتی اتهام این نسل مرا رنجور و پریشان نخواهد ساخت.
برعکس.
چه اطمینان آمیخته با لذتی احساس میکنم.
هنگامی که در چهره نسل جدید موج خشم و سایه بدبینییی را نسبت به خویش میخوانم که در من نیست.
چه لذتی میبردهاند این فرقه ملامتیه!
حال معنی عمیق کار آنها را خوب احساس میکنم.
این مردان پارسا و پاکدل و دامنی که میکوشیدند تا مردم خویش را نسبت به خویش بدگمان کنند
و به گونهای رفتار میکردند تا آشنایان و خویشاوندانشان آنان را به آنچه از دل و دامانشان سخت به دور است متهم کنند.
برای کسی که شبها تا آستانه سحر تنها در گوشه اتاقش بیدار مانده
و همه هستیش را در یاد او محو کرده است و شبها و روزهای پیاپی.
بیخواب.
و بیخوراک.بیگفت و شنود.
دور از خویش و از دیگران همه
در خلوت آرام دردناکش با او در گفتگو بوده است و بدو میاندیشیده است و نجوا میکرده است.
و زندگی را همه به او سپرده است و اندرونش را همه به او داده است و رنگ زردش از رنج درونش سخن میگوید
و سکوت دردناکش از غوغای دلش خبر میدهد و سردی آرام زندگیش سوز ناآرام روحش را حکایت میکند.
چه لذت بخش و اطمینان بخش و خوب است که به کوچه پا که مینهد در چشم مردم بخواند که او را به بیدردی متهم میکنند.
در رفتار مردم ببیند که او را به کفر تهمت میزنند و مرد دنیایش میدانند و مرد خور و خواب و راحت ...
اینچنین است که خلوص مطلق فرا میرسد و ایمان از غبار ریا دور میگردد و روح به عشقی زلال و دل به احساسی ناب و بیلک و بیرنگ دست مییابد.
چه، ایمان هر چه پنهانتر است پاکتر است و عشق هر چه در پناه کتمان مخفیتر است، زلالتر است.
(دکتر علی شریعتی)