آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

خیلی دور - خیلی نزدیک

چهارشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۰، ۰۶:۳۹ ب.ظ

ساعت پنج و هجده دقیقه رسیدم به ترمینال شرق.

نیم ساعتی اونجا نشستم.

بعد پای پیاده را افتادم رفتم تا سر خاقانی.

سوار تاکسی شدم تا خودمو برسونم به یه ایستگاه مترو.

اصلا تو حال خودم نبودم.

همش به دیشب فکر میکردم.

چند تا ایستگاه مترو رو رد کردم ولی هیچی به راننده تاکسی نگفتم که پیاده بشم یا نگه داره.

رسیدم به یه ایستگاه که تو خیابون آزادی بود. اسمشم یادم رفته.

رفتم سوار مترو شدم و تو ایستگاه پایانه آزادی که آخرین ایستگاه بود پیاده شدم.

بلوار جناح رو رفتم به سمت فلکه دوم صادقیه. میگم که اصلا تو حال خودم نبودم.

همش فکر میکردم ایستگاه تاکسی ها اونجاس.

یه کم که رفتم دیدم نه! اشتباه اومدم برگشتم به سمت میدون آزادی.

سوار یه تاکسی شدم و اومدم کرج.

ازت دور شده بودم خیلی دور. ولی همچنان بهت نزدیک بودم خیلی نزدیک.

۹۰/۰۵/۱۲
علی ...