آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

۵۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم / بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق / که در این دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود / آدم آورد در این دیر خراب آبادم

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض / به هوای سر کوی تو برفت از یادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست / چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت / یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق / هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست / که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک / ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۵۴
علی ...

هر نفسی که می کشم

هر لحظه که می گذره بیشتر عذاب می کشم.

خدایا می خوام بمیرم...

مگه زندگی زوری هم میشه آخه؟

به بزرگیت قسم خسته ام.

به روح رسول الله خسته ام خدا...

نذار این همه زجر بکشم.

راحتم کن.

دارم روانی میشم.

جون هر کس که برات عزیزه زود تر راحتم کن...

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۵۳
علی ...

م.... جان

240 روز

و

05 ساعت

و

17 دقیقه

و

09 ثانیه

است که بی تو و با یاد تو می گذرد....

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۵۱
علی ...

از نگاه پرنده ای که رفت فهمیدم

سرنوشت درختهای باغ من تبر است....

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۴۷
علی ...

:''''''''-(

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۴۶
علی ...

از همه آدمها متنفرم جز تو.

از همه اونهایی که اذیتت کردن کینه به دل دارم

از همه کسایی که تو رو نفهمیدن شاکی ام.

یکیش خودم.

من از خودمم متنفرم

کم اذیتت نکردم، کم ناراحت و نگرانت نکردم

که حالا بخوام بی تفاوت باشم.

که حالا بخوام برم پی زندگیم.

زندگی من تویی و تو هم ازم دوری.

یعنی من بی عرضه ام که نمیتونم بهت نزدیک بشم.

پس از خودم بدم میاد، از خودم حالم به هم میخوره.

نمی دونم بقیه ادمهایی که تو رو رنجوندن

چطور روزگارشون رو میگذرونن

ولی روزگار من هر لحظه ش داره با عذاب میگذره.

هر لحظه ش داره با دلواپسی و نگرانی و اضطراب میگذره.

۰۳ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۵۶
علی ...

این روزها با گریه می خوابم

و با بغض بیدار میشم....

۰۳ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۵۴
علی ...

دلتنگی....

حسی که هیچ وقت پس از تو رهایم نکرد.

۰۳ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۲۰
علی ...

خدایا حکمت این همه در بسته که در مقابلم قرار می گیره چیه؟

۰۲ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۳۲
علی ...

این جمله رو شنیدی که میگن برو یه گوشه بمیر؟

این الان مناسب ترین جمله برای حال من هستش.

آدم اگه کسی رو دوست داشته باشه و بهش نرسه آرزوی مرگ نمی کنه.

اگه به کسی که دوستش داشت حسش رو گفت

و قبولش نکردن آرزوی مرگ نمی کنه.

اگه به هیچ جا نرسید و یه عمر با بیچارگی زندگی کرد آرزوی مرگ نمی کنه.

اگه تنها بود آرزوی مرگ نمی کنه،

اگه بی کس بود آرزوی مرگ نمی کنه

ولی اگه عشقش غمی داشته باشه و نتونه کمکش کنه

باید آرزوی مرگ کنه.

باید سرش رو بگذاره و یه گوشه و بمیره.

و این حال الان منه.

مثل چوب خشک وایستادم و نگاه میکنم.

خدایا منو از رو زمینت بردار.

دیگه تحملم سر اومده....

۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۲۷
علی ...

وقتی خیلی دورم و دستم به شاخه های بلندت نمی رسد

خواب تو را می بینم .

وقتی خیلی نزدیکم باز هم در رویا خواب تو را می بینم.

همان لحظه هایی که آسمان، از پشت بالهای سپیدت سرک می کشد

و دل از من می برد،

همان موقع که نسیم می پیچد لا به لای انگشتانت

و خاطرات هزرا ساله ات را در گوش جهان منتشر می کند .

بیدار که می شوم نمی دانم من در تو گم شده ام یا تو در من!

نمیدانم چرا احساسم رنگ دیگری شده!

و این احساس در من ادامه پیدا می کند تا آنجا که

بیداری به دادم می رسد

و از این رویای دور و نزدیک جدایم می کند.

امشب دوباره قرار است خوابت را ببینم

و می دانم که دلت تنگ است، خیلی تنگ

و می دانی که نگرانم، خیلی نگران

و می دانم که قدرت را نمی دانند.

امشب قرار است در خوابم دعا کنم که آدمها با تو مهربان شوند،

فرشته دور و مهربان من!

۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۱۲
علی ...

زندگی بی امید مثل این می مونه که

زیر خروارها خاک زنده زنده دفنت کرده باشن.

هی بخوای نفس بکشی

هی زور بزنی که یه کم هوا بره تو ریه هات

ولی فقط شن و خاک نصیبت بشه

زندگی بی امید درست همینطوریه

حس زنده به گور شدن به ادم دست میده

وقتی امیدش رو از دست میده

دیگه هیچ چیز معنی نداره

تلاش معنی نداره

جنگیدن معنی نداره

هیچ چیز معنی نداره

بی امید همه چیز سیاهه و همه جا تاریک...

۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۱۱
علی ...

خسته ام...

خیلی خسته ام م....

۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۱۰
علی ...

هر شب برام آرزوی مرگ کن م....

من طاقت دیدن غم تو رو ندارم

بی این که کاری بتونم بکنم...

۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۱۰
علی ...

از خودم بدم میاد...

یه آدم ترسو و بی مصرف

اگه یه کم جربزه داشتم خودم رو راحت می کردم

به اینجام رسیده دیگه

هر روز این همه آدم دارن می میرن

چرا یکیش من نیستم اخه؟

م.... برام دعا کن زود تر از این دنیا برم

دعا کن که علی ت بد جور کم آورده....

۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۰۹
علی ...

دارم له میشم م....

به غم تو که فکر می کنم

حال و روز تو رو که تصور می کنم

به ناتوانی خودم که نگاه می کنم

دلم می خواد بمیرم

هیچ وقت اینطوری دلم مرگ رو نخواسته که الان می خواد

دلم مرگ میخواد خدا

یه لطفی کن و راحتم کن

روز و شبم شده غم، حسرت، نا امیدی....

روزگارم شده عین عاقبت یزید....

خدا کجایی؟

چرا جوابم رو نمیدی؟...

۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۰۸
علی ...