اون میره تو ویلا پیش خوانوادش. منم میرم دنبال یه سوییت.
سر خیابون که میرسم یادم میوفته که کارت شناساییمو جا گذاشتم.
از بس که هول کردم. اصلا به کارت و این حرفا حواسم نبود. فقط میخواستم برسم پیشت که رسیدم.
پس فکرشم نکن.
میرم به یکی از این املاکی ها میگم که اینجوریه جریان.
میگه: بدون کارت که نمیشه.
هرچی به یارو میگم قانع نمیشه. منم دیگه اصرار نمیکنم.
واسه اینکه نگران نشه بهش میگم یه جا رزرو کردم آخر شب میرم اونجا.
بهم اس میده که میخوایم بریم تو شهر یه کم بگردیم.
میگم باشه منم این دور و ورام تا برگردی.
بعد میخوام سوار تاکس بشم که برم سمت نور شاید یه جا پیدا کردم.
هر چی وایمیستم تاکسی نیست که نیست.
سر همون کوچه دو تا رستوران بود که تو یکیشون یه مراسم بود.
فکر کنم کسی از مکه اومده بود.
یه آردی جلو پام وایستاد. گفت کجا میری؟ گفتم میرم سمت نور.
گفت بیا بالا. نشستم تو ماشین بهم گفت منم اینجا دعوتم. ولی سر و وضعم مناسب نیست وایستادم بیرون.
منو رسوند تا هتل آرین.
چند تا املاکی هم که اونجا بودن همشون تعطیل کرده بودن.
یه کم رفتم جلو تر یه سوپر مارکت بود یه آب معدنی خریدم با سه تا بسته پاستیل.
بعد به صاحب مغازه گفتم که زنگ بزنه به آژانس که یه تاکسی واسم بفرسته.
بعد از ده دقیقه تاکسی اومد. سوار شدم و بر گشتم همون جای قبلی.
از راننده هم شمارشو گرفتم که اگه کاری واسم پیش اومد بهش بزنگم.
بهش اس دادم که کجایی گفت هنوز تو شهریم.
منم سر خیابون منتظر موندم تا برگرده.
پیش خودم میگم عجب شب پر خاطره ای!!