دیدمت
چهارشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۰، ۰۶:۳۵ ب.ظ
میرم یه رستوران خلوت گیر میارم.
تنهای شاممو میخورم.
همش به این فکر میکنم که تا کی باید تنها باشم؟
میشه یه روزی با تو باشم؟
ولش کن الان وقت این فکرا نیست.
شاممو میخورم و دو باره میرم سر خیابون.
بهم اس میده که داریم بر میگردیم. یه جا وایستا که ببینمت.
میگم جلوی املاکی یه تابلو هست. اونجا وای میستم.
میگه آخه تونجا که تو نمیتونی منو ببینی.
بیا سر شهرک سمت نگهبانی وایستا تا همدیگه رو ببینیم.
میگم باشه میرم همونجا وای میستم تا بیاد.
بالا خره میرسه نشسته تو ماشین.
میبینمش.
بهم اس میده منو دیدی؟
میگم آره.
دیدمت.
۹۰/۰۵/۱۲