آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

۴۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسرت» ثبت شده است

معذرت میخواهم که شبها زود میخوابم

خوابهای زود هنگام

خیلی سیاه است...

به خوابم بیا

و من را به رویایی سپید میهمان کن...

۱۰ مهر ۹۳ ، ۲۲:۰۲
علی ...

چهل سال بعد،

من با دستی لرزان

تو با گیسی سفید

این روزها را حسرت خواهیم خورد

که چرا در سکوت و تنهایی ماندیم

با دقیقه ها و ثانیه ها بازی کردیم،

از دوری هم سردمان شد

ولی...

گرم نکردیم رویای "ما" شدن را...

۱۰ مهر ۹۳ ، ۲۱:۵۹
علی ...

لا لالا لالایی لالا لالا لالایی لالایی لالایی لالالایی

ببار ای نم نم بارون ببار ای نم نم بارون

زمین خشک را تر کن سرود زندگی سر کن

دلم تنگه دلم تنگه 

سرود زندگی سر کن دلم تنگه دلم تنگه دلم تنگه

بخواب، بخواب ای دختر نازم به روی سینه ی بازم

که همچون سینه ی سازم همش سنگه همش سنگه

که همچون سینه ی سازم همش سنگه همش سنگه

لالا لالا لالایی لالا لالا لالایی لالایی لالایی لالالایی

لالایی کن مرغک من، دنیا فسانست 

هر ناله ی شبگیر این گیتار محزون اشک هزاران مرغک بی آشیانست

هر ناله ی شبگیر این گیتار محزون اشک هزاران مرغک بی آشیانست

                                                                    (لالایی ویگن)

۱۶ شهریور ۹۳ ، ۰۴:۳۶
علی ...

نگران نباش م....

الزایمر هم که بگیرم باز فراموشت نمیکنم.

چون تو اینجایی...

تو دلم.

و دل هم آلزایمر نمی گیره...

۱۰ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۱۴
علی ...

این چند روز فقط با خودم حرف میزنم

حوصله هیچ کسی رو ندارم

خیلی به هم ریخته ام

نمی دونم حال و روز تو چطور هستش

و این خیلی نگرانم میکنه...

فقط خدا کنه که حالت خوب باشه م....

خیلی مراقب خودت باش

منم برات دعا می کنم....

۰۷ شهریور ۹۳ ، ۰۲:۳۹
علی ...

امروز که از خواب بیدار شدم

هر چقدر فکر کردم و به ذهنم فشار آوردم یادم نیومد،

یادم نیومد روزی رو که تورو از ته دل خوشحال کرده باشم...

یادم نیومد خنده از ته دل تو رو

و این یعنی فاجعه...

م.... من خیلی بد بودم و تو خیلی خوب.

من برای همیشه و تا روزی که زنده ام مدیون تو هستم

برای همیشه بدهکار خوبی های تو هستم

و به تو و عشقت وفادار می مونم.

هر چقدر که می خواد سخت باشه بگذار باشه

من تحمل میکنم...

همونطور که تو تحمل کردی.

دوستت دارم م....

۰۷ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۵۸
علی ...

این چه روزگاریه که من دارم خدا؟

چرا همه چی ریخته به هم؟

چرا دستم رو نمیگیری خدا؟

چرا؟

۰۵ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۲۸
علی ...

م.... این هوای ابری بدجور حالم رو خراب میکنه

بیشتر از قبل دلتنگم میکنه

دلم برات تنگ شده م....

خیلی زیاد دلم برات تنگ شده...

۰۵ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۰۷
علی ...

گریه...

گریه و باز هم گریه....

چیه نکنه میخوای بگی مرد که گریه نمیکنه!

آره؟

آره مرد گریه نمی کنه فدات شم...

ولی وقتی یه مرد نمی تونه برای دردهای کسی که دوستش داره مرهم باشه

وقتی نمی تونه یه تکیه گاه باشه واسه عشقش

وقتی میبینه عشقش چه درد بزرگی داره و هیچ کاری ازش بر نمیاد.

دیگه هیچی ازش نمیمونه.

دیگه مردی و مردونگی از باورش رفته رفته کمرنگ میشه.

احساس میکنه ضعیفه.

احساس پوچی میکنه.

خرد میشه و اونجاست که دیگه

چاره ای نمی مونه جز گریه.

مرد گریه نمی کنه ولی نه مردی که خرد شده....

۰۵ شهریور ۹۳ ، ۰۲:۳۱
علی ...

به خدا کوه بود زیر بار این همه مشکل خرد شده بود

دارم تحمل می کنم و تحمل میکنم...

ولی خیلی سخته

بدتر و سخت تر از مشکلات خودمم اینه که

می دونم تو هم مشکل داری، غم داری

و کاری از دستم بر نمیاد.

این یکی دیگه بد جور داره له می کنه منو....

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۱۱
علی ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۵۹
علی ...

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

چرا حرفام رو نمی شنوی آخه؟

چرا یه نگاه بهم نمی کنی؟

هر چی که خواستم و نشد به کنار....

مرگ که دیگه حق هستش. نیست؟

پس حق منو همین الان بده....

همین الااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان...

به تو که دیگه نباید هی توضیح بدم

تو خدایی و از دل همه با خبر

پس حق منو همین الان بده.

ازت خواهش می کنم....

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۵۵
علی ...

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم / بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق / که در این دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود / آدم آورد در این دیر خراب آبادم

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض / به هوای سر کوی تو برفت از یادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست / چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت / یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق / هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست / که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک / ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۵۴
علی ...

از نگاه پرنده ای که رفت فهمیدم

سرنوشت درختهای باغ من تبر است....

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۴۷
علی ...

:''''''''-(

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۴۶
علی ...

از همه آدمها متنفرم جز تو.

از همه اونهایی که اذیتت کردن کینه به دل دارم

از همه کسایی که تو رو نفهمیدن شاکی ام.

یکیش خودم.

من از خودمم متنفرم

کم اذیتت نکردم، کم ناراحت و نگرانت نکردم

که حالا بخوام بی تفاوت باشم.

که حالا بخوام برم پی زندگیم.

زندگی من تویی و تو هم ازم دوری.

یعنی من بی عرضه ام که نمیتونم بهت نزدیک بشم.

پس از خودم بدم میاد، از خودم حالم به هم میخوره.

نمی دونم بقیه ادمهایی که تو رو رنجوندن

چطور روزگارشون رو میگذرونن

ولی روزگار من هر لحظه ش داره با عذاب میگذره.

هر لحظه ش داره با دلواپسی و نگرانی و اضطراب میگذره.

۰۳ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۵۶
علی ...

دلتنگی....

حسی که هیچ وقت پس از تو رهایم نکرد.

۰۳ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۲۰
علی ...

وقتی خیلی دورم و دستم به شاخه های بلندت نمی رسد

خواب تو را می بینم .

وقتی خیلی نزدیکم باز هم در رویا خواب تو را می بینم.

همان لحظه هایی که آسمان، از پشت بالهای سپیدت سرک می کشد

و دل از من می برد،

همان موقع که نسیم می پیچد لا به لای انگشتانت

و خاطرات هزرا ساله ات را در گوش جهان منتشر می کند .

بیدار که می شوم نمی دانم من در تو گم شده ام یا تو در من!

نمیدانم چرا احساسم رنگ دیگری شده!

و این احساس در من ادامه پیدا می کند تا آنجا که

بیداری به دادم می رسد

و از این رویای دور و نزدیک جدایم می کند.

امشب دوباره قرار است خوابت را ببینم

و می دانم که دلت تنگ است، خیلی تنگ

و می دانی که نگرانم، خیلی نگران

و می دانم که قدرت را نمی دانند.

امشب قرار است در خوابم دعا کنم که آدمها با تو مهربان شوند،

فرشته دور و مهربان من!

۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۱۲
علی ...

زندگی بی امید مثل این می مونه که

زیر خروارها خاک زنده زنده دفنت کرده باشن.

هی بخوای نفس بکشی

هی زور بزنی که یه کم هوا بره تو ریه هات

ولی فقط شن و خاک نصیبت بشه

زندگی بی امید درست همینطوریه

حس زنده به گور شدن به ادم دست میده

وقتی امیدش رو از دست میده

دیگه هیچ چیز معنی نداره

تلاش معنی نداره

جنگیدن معنی نداره

هیچ چیز معنی نداره

بی امید همه چیز سیاهه و همه جا تاریک...

۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۱۱
علی ...

خسته ام...

خیلی خسته ام م....

۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۱۰
علی ...