دارم با خودم فکر می کنم
چقدر سخته که آخرین امید یه نفر هستم.
اون هم شاید باشم...
دارم با خودم فکر می کنم
چقدر سخته که آخرین امید یه نفر هستم.
اون هم شاید باشم...
از همه آدمها متنفرم جز تو.
از همه اونهایی که اذیتت کردن کینه به دل دارم
از همه کسایی که تو رو نفهمیدن شاکی ام.
یکیش خودم.
من از خودمم متنفرم
کم اذیتت نکردم، کم ناراحت و نگرانت نکردم
که حالا بخوام بی تفاوت باشم.
که حالا بخوام برم پی زندگیم.
زندگی من تویی و تو هم ازم دوری.
یعنی من بی عرضه ام که نمیتونم بهت نزدیک بشم.
پس از خودم بدم میاد، از خودم حالم به هم میخوره.
نمی دونم بقیه ادمهایی که تو رو رنجوندن
چطور روزگارشون رو میگذرونن
ولی روزگار من هر لحظه ش داره با عذاب میگذره.
هر لحظه ش داره با دلواپسی و نگرانی و اضطراب میگذره.
زندگی بی امید مثل این می مونه که
زیر خروارها خاک زنده زنده دفنت کرده باشن.
هی بخوای نفس بکشی
هی زور بزنی که یه کم هوا بره تو ریه هات
ولی فقط شن و خاک نصیبت بشه
زندگی بی امید درست همینطوریه
حس زنده به گور شدن به ادم دست میده
وقتی امیدش رو از دست میده
دیگه هیچ چیز معنی نداره
تلاش معنی نداره
جنگیدن معنی نداره
هیچ چیز معنی نداره
بی امید همه چیز سیاهه و همه جا تاریک...