معذرت میخواهم که شبها زود میخوابم
خوابهای زود هنگام
خیلی سیاه است...
به خوابم بیا
و من را به رویایی سپید میهمان کن...
معذرت میخواهم که شبها زود میخوابم
خوابهای زود هنگام
خیلی سیاه است...
به خوابم بیا
و من را به رویایی سپید میهمان کن...
تو نمینویسی
و من مینویسم
و کسانی که میخوانند
چه فکرهایی که نمی کنند!
شاید فکر میکنند تو مثل دوست آنها هستی
شاید فکر میکنند من مثل دوستِ دوست آنها هستم.
و شاید فکر میکنند من برای آنها می نویسم.
م.... مردم این شهر مجازی توهم برشان داشته...
اصلا نمی دانند که هیچ کس برای من تو نمی شود
و نمی دانند که من تو را چقدر دوست دارم.
تنها خود تویی که می دانی چقدر دوستت دارم
تنها خود تویی که می دانی دوستت دارم و باز هم دوستت دارم
راستی دارم به این فکر میکنم که اگر روزی بمیرم
و باز زنده شوم قطعا دوباره عاشق تو می شوم.
تویی که یادگار عاشقی در این زمانه ای...
چهل سال بعد،
من با دستی لرزان
تو با گیسی سفید
این روزها را حسرت خواهیم خورد
که چرا در سکوت و تنهایی ماندیم
با دقیقه ها و ثانیه ها بازی کردیم،
از دوری هم سردمان شد
ولی...
گرم نکردیم رویای "ما" شدن را...
چقدر ساکت شدی این روزها...
و این سکوت من رو نگران میکنه.
برایم حرف بزن م....
نگذار دردها از درون تو رو ویران کنن...
پاییز کم کم از راه میرسد
و من در پی یافتن بهار
کوچه ها را یکی یکی پشت سر میگذارم...
بهار من قطعا جایی کوچه سوم
در انتظار من است...
راستی بهار نگران نباش
پاییز میگذرد...
نمیدونم چی بنویسم م...
نمیدونم!
فقط همین رو بگم که خیلی دوستت دارم.
دوستت دارم و باز هم دوستت دارم....
آهسته فتح کرده ای با چشمانت هرچه داشته ام را،
حالا تمام جهان من مستعمره ی توست.
به چه تشبیه کنم تو را؟
به بهار یا به آبی زلال دریا؟
صدای لطیف و مهربانت دلم را میلرزاند،
گوشهایم همیشه به انتظار شنیدن حرف هایت می نشیند،
حرفهایی که همیشه برای من شوق است و امید.
دستانت مرا یاد یک واژه می اندازد و آن هم عشق است.
آغوشت همچون دریایی پر تلاطم است
و من چه قدر غرق شدن در این دریا را دوست دارم.
بدان همیشه در قلبم،
در نگاهم و در وجودم
تو را عاشقانه می پرستم،
تویی که تمام کج خلقی ها و بداخلاقی هایم را تحمل میکنی
و صبورانه همه ی بهانه گیری هایم را هضم میکنی،
با لبخندت غرور بیجایم را آب میکنی
و با همان طنین دلنشین صدایت تسکینم می دهی.
تو را به اندازه ی خودت،
به اندازه ی آن قلب پاک و مهربانت دوست دارم...
کاش بدانی که جهانم بی تو هیچ ندارد،
تو فقط بانویِ من بمان و من هم قول می دهم تا ابد
مردِ تمام لحظاتت باشم...
یادته؟
یادته بهم گفتی که نگران نباش؟
یادته گفتی فکر و خیال ممنوع؟
اصلا برام نوشتیش که یادم نره...
یادت نیست؟
اون مجله جدول، اون مداد، اون تراش و پاک کن شاهدن
ولی هیچ وقت نشد که نگرانت نباشم...
هیچ روزی نیومد که فکر و خیال نکنم
و حالا این فکر و خیالا، این نگرانی ها
هزار برابر شده....
برات دعا میکنم....
برام دعا کن.
بد جور بریدم م....
بد جور له شدم.
کاش زندگی مثل کامپیوتر بود...
کاش وقتی اینقدر اوضاعت به هم می ریخت
و هنگ می کردی
یکی بود
یکی که بیادو دکمه ریست رو بزنه
و همه چیز دوباره نو بشه
کاش زندگی مثل کامپیوتر بود...
حال بدیست....
این که درد را حس کنی
ببینی اش
و تنها کاری که میتوانی بکنی
تحمل کردن باشد
حال بدیست....
ناتوانی در برابر مشکلات
مشکلاتی برای عزیز ترین موجود عالم
حال بدیست....
بودن در این همه تلاطم ناملایمات زندگی
و یک سکون
حال بدیست....
زندگی میان این همه پارادوکس
خواستن و نتوانستن
دویدن و نرسیدن
حال بدیست....
م.... جان
246 روز
و
04 ساعت
و
58 دقیقه
و
12 ثانیه
بی تو وبا یاد تو میگذرد...
م....
امروز به این نتیجه رسیدم که من چقدر از حرف زدن بدم میاد.
حرف زدن های بی مورد.
توی تاکسی و توی مترو.
توی صف نونوایی و توی خونه و هر جا که فکرش رو بکنی.
حرف زدن برای کسایی که ارزشش رو ندارن حال من رو بد میکنه.
من میخوام فقط برای تو حرف بزنم...
فقط برای تو...
روزهایم یکی پس از دیگری می گذرند.
سالها نیز به همین شکل.
و این تویی که برای همیشه می مانی
ماه من...
با این همه درد
در من مـــــــردی است که دوستت می دارد بانو...
م....
هیچی ندارم بگم!
مات و مبهوت موندم که چه بکنم؟ چه نکنم؟
دلم بد جور برات تنگ شده.
بمیرم برات که الان تو شرایط بدی هستی.
بمیرم برات که کاری نمیتونم برات انجام بدم...
درد عشقی کشیدهام که مپرس / زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار / دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش / میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش / سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی / لب لعلی گزیدهام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش / رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق / به مقامی رسیدهام که مپرس
این چند روز فقط با خودم حرف میزنم
حوصله هیچ کسی رو ندارم
خیلی به هم ریخته ام
نمی دونم حال و روز تو چطور هستش
و این خیلی نگرانم میکنه...
فقط خدا کنه که حالت خوب باشه م....
خیلی مراقب خودت باش
منم برات دعا می کنم....
امروز که از خواب بیدار شدم
هر چقدر فکر کردم و به ذهنم فشار آوردم یادم نیومد،
یادم نیومد روزی رو که تورو از ته دل خوشحال کرده باشم...
یادم نیومد خنده از ته دل تو رو
و این یعنی فاجعه...
م.... من خیلی بد بودم و تو خیلی خوب.
من برای همیشه و تا روزی که زنده ام مدیون تو هستم
برای همیشه بدهکار خوبی های تو هستم
و به تو و عشقت وفادار می مونم.
هر چقدر که می خواد سخت باشه بگذار باشه
من تحمل میکنم...
همونطور که تو تحمل کردی.
دوستت دارم م....
واقعا نمی دونم چه خاکی به سرم بریزم م...
مثل چی تو گل گیر کردم
حالم اصلا خوش نیست
مدام با خودم حرف میزنم
فکر کنم اوضاع همینطور پیش بره
روانی بشم
خیلی نگرانتم م....
جون علی مراقب خودت باش...
این چه روزگاریه که من دارم خدا؟
چرا همه چی ریخته به هم؟
چرا دستم رو نمیگیری خدا؟
چرا؟