با ورود یک بی سامانی پرفشار
و افزایش بی سابقه ابرهای سیاه غم
شبهایم بارانیست
و صبح هایم
با بغض صبح گاهی همراه خواهد بود....
با ورود یک بی سامانی پرفشار
و افزایش بی سابقه ابرهای سیاه غم
شبهایم بارانیست
و صبح هایم
با بغض صبح گاهی همراه خواهد بود....
م.... این هوای ابری بدجور حالم رو خراب میکنه
بیشتر از قبل دلتنگم میکنه
دلم برات تنگ شده م....
خیلی زیاد دلم برات تنگ شده...
گریه...
گریه و باز هم گریه....
چیه نکنه میخوای بگی مرد که گریه نمیکنه!
آره؟
آره مرد گریه نمی کنه فدات شم...
ولی وقتی یه مرد نمی تونه برای دردهای کسی که دوستش داره مرهم باشه
وقتی نمی تونه یه تکیه گاه باشه واسه عشقش
وقتی میبینه عشقش چه درد بزرگی داره و هیچ کاری ازش بر نمیاد.
دیگه هیچی ازش نمیمونه.
دیگه مردی و مردونگی از باورش رفته رفته کمرنگ میشه.
احساس میکنه ضعیفه.
احساس پوچی میکنه.
خرد میشه و اونجاست که دیگه
چاره ای نمی مونه جز گریه.
مرد گریه نمی کنه ولی نه مردی که خرد شده....
گریه امونم نمیده
وقتی یاد روزهایی می افتم که با هم بودیم.
روزهایی که فکر میکردم بعدش مال هم میشیم.
یاد تک تک لحظه هایی که با تو بودم
یاد وقتایی که سر کوچه که از ماشین پیاده میشدیم
و به هم تاکید می کردیم که مواظب خودمون باشیم.
یاد وقتایی که می گفتم رسیدی اس ام س بده بهم.
یاد وقتایی که اس ام اس می دادی علی... من رسیدم.
یاد وقتایی که کتاب می خوندم برات.
یاد وقتایی که ترانه میخوندی برام.
یاد همه لحظه های باتو بودن بخیر م....
یاد همه ثانیه هاش بخیر.
:''''''''-(
The Autumn leaves drift by the window
The autumn leaves of red and gold
I see your lips, the summer kisses
The sun-burned hands I used to know
When you went away the days grow long
But soon I'll hear old winter's song
But I miss you most of all my darling
...When autumn leaves start to fall
ببار ای بارون ببار
بردلم گریه کن خون ببار
درشب تیره چون زلف یار
بحر لیلی چو مجنون ببار ....
م.... جان برای همه چیزهای خوبی که به یادگار گذاشتی ممنونم
.
.
.
به خدا کوه بود زیر بار این همه مشکل خرد شده بود
دارم تحمل می کنم و تحمل میکنم...
ولی خیلی سخته
بدتر و سخت تر از مشکلات خودمم اینه که
می دونم تو هم مشکل داری، غم داری
و کاری از دستم بر نمیاد.
این یکی دیگه بد جور داره له می کنه منو....
تو چقدر روح بزرگی داری دختر
واقعا به تو حسودیم میشه
حسرت جبران این همه خوبی های تو
حالم رو خیلی بد می کنه.
کاش می شد یه گوشه کوچیک از خوبیهات رو جبران کنم....
دو تا چشمام همه جا دنبال تو می گرده
با نبودنت دلم با غصه ها سر کرده
شب و روز در پی تو من همه جا رو گشتم
یکی گفت غصه نخور اون داره بر می گرده
زندگی با عشق تو رنگ دیگه داشت برام
رفتی و بدون تو تلخ شده روز و شبام
دل من با هیچ کسی نمی تو نست خو بگیره
شب و روز منتظر و چشم به رات مونده نگام
کسی مثل تو نشد کسی مثل تو نبود
همش از خدا می خوام که بیایی زود زود
کاش که می شد دوباره باز هم و پیدا بکنیم
سفره عشق مونو با هم دیگه وا بکنیم
کاش تو این شهر غریب صدای آشنا بیاد
دل من هواتو کرده فقط هم تو رو می خواد
کسی مثل تو نشد کسی مثل تو نبود
همش از خدا می خوام که بیایی زود زود
(هیچکی/معـین)
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم / بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق / که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود / آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض / به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست / چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت / یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق / هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست / که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک / ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
هر نفسی که می کشم
هر لحظه که می گذره بیشتر عذاب می کشم.
خدایا می خوام بمیرم...
مگه زندگی زوری هم میشه آخه؟
به بزرگیت قسم خسته ام.
به روح رسول الله خسته ام خدا...
نذار این همه زجر بکشم.
راحتم کن.
دارم روانی میشم.
جون هر کس که برات عزیزه زود تر راحتم کن...
م.... جان
240 روز
و
05 ساعت
و
17 دقیقه
و
09 ثانیه
است که بی تو و با یاد تو می گذرد....
از همه آدمها متنفرم جز تو.
از همه اونهایی که اذیتت کردن کینه به دل دارم
از همه کسایی که تو رو نفهمیدن شاکی ام.
یکیش خودم.
من از خودمم متنفرم
کم اذیتت نکردم، کم ناراحت و نگرانت نکردم
که حالا بخوام بی تفاوت باشم.
که حالا بخوام برم پی زندگیم.
زندگی من تویی و تو هم ازم دوری.
یعنی من بی عرضه ام که نمیتونم بهت نزدیک بشم.
پس از خودم بدم میاد، از خودم حالم به هم میخوره.
نمی دونم بقیه ادمهایی که تو رو رنجوندن
چطور روزگارشون رو میگذرونن
ولی روزگار من هر لحظه ش داره با عذاب میگذره.
هر لحظه ش داره با دلواپسی و نگرانی و اضطراب میگذره.
وقتی خیلی دورم و دستم به شاخه های بلندت نمی رسد
خواب تو را می بینم .
وقتی خیلی نزدیکم باز هم در رویا خواب تو را می بینم.
همان لحظه هایی که آسمان، از پشت بالهای سپیدت سرک می کشد
و دل از من می برد،
همان موقع که نسیم می پیچد لا به لای انگشتانت
و خاطرات هزرا ساله ات را در گوش جهان منتشر می کند .
بیدار که می شوم نمی دانم من در تو گم شده ام یا تو در من!
نمیدانم چرا احساسم رنگ دیگری شده!
و این احساس در من ادامه پیدا می کند تا آنجا که
بیداری به دادم می رسد
و از این رویای دور و نزدیک جدایم می کند.
امشب دوباره قرار است خوابت را ببینم
و می دانم که دلت تنگ است، خیلی تنگ
و می دانی که نگرانم، خیلی نگران
و می دانم که قدرت را نمی دانند.
امشب قرار است در خوابم دعا کنم که آدمها با تو مهربان شوند،
فرشته دور و مهربان من!