هر شب برام آرزوی مرگ کن م....
من طاقت دیدن غم تو رو ندارم
بی این که کاری بتونم بکنم...
هر شب برام آرزوی مرگ کن م....
من طاقت دیدن غم تو رو ندارم
بی این که کاری بتونم بکنم...
انتظار
انتظار
و باز هم انتظار...
برای شنیدن حرفهایت
و یا بهتر است بگویم دردهایت
بگو
حرف بزن
مرهم اگر نیستم بگذار همدرد باشم...
تا حافظه ام کار می کند منتظر بوده ام
و دلخوش به چیزی یا به کسی.
در نوجوانی یک تیم فوتبال را دوست داشتم
و همیشه منتظر می ماندم تا بازی هایش را ببینم.
در جوانی هنر پیشه ای را دوست داشتم
که همیشه منتظر می شدم تا فیلم های جدیدش را روی پرده ببینم
یا این که از فروشنده دوره گرد دی وی دی اش را بخرم
دوست داشتن های دیگر را در سال های جوانی
یکی یکی پشت سر هم تجربه کردم.
دوست داشتن هایی که بعضی ها
فقط اسم دوست داشتن را یدک می کشیدند
ولی حالا که به پشت سرم که نگاه می کنم
از هیچ دوست داشتنی پشیمان نیستم.
درست است که خیلی از احساسات قلبم پایدار نبود
اما تا زمانی که وجود داشت به من بال و پر داد.
حالا می توانم سرم را بالا بگیرم و بگویم
من همه عمرم اصل عشق را در قلبم حفظ کرده ام
اصلا انگار می دانستم که روزی می آیی
من بذر عشق را سالها در قلبم حفظ کردم.
تا تو آمدی و با دستهای مهربانت
با دم مسیحایی ات
با نگاه مهربانت
و این بذر رویید.
من در اصل از تو یاد گرفتم که عشق چیست.
عاشقی کردن چطوری است.
من برای همیشه این عشق و عاشقی را برای تو کنج صندوقچه قلبم پنهان می کنم.
به هیچ کس هم نشانش نمی دهم.
من عشق را برای تو کنار گذاشته ام.
عشق سهم توست، حق توست.
من عشق را برای تو کنار گذاشته ام
بدون آنکه مهم باشد در آینده چه خواهد شد.
نگاهت چه رنج عظیمی است،
وقتی به یادم میآورد
که چه چیزهای فراوانی را
هنوز به تو نگفتهام....
من می گویم،
سالهاست که از رفتنت می گذرد
و من به اندازه همه این سالها پیر شده ام.
می دانم که می دانی نبودنت آزارم میدهد.
میدانم که راضی نیستی این قدر به یادت باشم و عذا دارت باشم
ولی م....ی من درکم کن.
من هنوز نتوانستم با این مساله کنار بیایم.
و فکر هم نکنم بتوانم.
من هنوز صورتم را با تیغ اصلاح نمی کنم.
شاید ظاهرا جوان به نظر برسم ولی قلبم مثل یک پیرمرد 90 ساله شده.
تو سزاوار این تاوان نبودی.
طاقت این غم را دیگر ندارم.
م.... من دارم ذره ذره آب میشوم.
وقتی یاد سختی هایی که تو کشیدی می افتم.
یاد گریه هایت.
من خیلی تنهام م...
این شهرِ.
این کوچه ها....
اینجا پر از یادگار توست
جای قدم های تو و آکنده از عطر وجود تو.
چه کنم با این همه خاطره؟
چه کنم با عذاب وجدان؟
چه کنم با دوری تو؟
تویی که برایم همه کس بودی و من نتوانستم برای تو هیچ کاری بکنم.
وفادار ماندن به تو برای همیشه تنها کاریست که می توانم انجام بدهم
کاش دنیا جور دیگری بود م....
تداعی...
تداعی می شوند در هر چه
آدم
خیابان
گل
عطر...
و تو از این دست آدمها بودی.
کسی که در عین تکرار نشدن
هر لحظه تداعی می شود.
در هر لحظه، هر نفس....
دست و پا بسته, دست و پا می زنم
نبودنت همه وجودم را ترانه کرده است...
تو نیستی، اما...
وقتی به تو فکر می کنم صدایت می شنوم.
و آسمان پر از پروانه و بادبادک می شود.
تو نیستی، اما...
وقتی به تو فکر می کنم دریا نزدیک تر می آید،
و من در ساحلش کنار تو می نشینم و ترانه گوش می دهم.
راستی گفته بودم که صدایت برایم بهترین ترانه است؟
تو نیستی، اما...
وقتی به تو فکر می کنم همه چیز آرام می شود،
ابرهای سیاه دور می شوند و باران هر وقت بگویم می بارد.
تو نیستی، اما...
وقتی به تو فکر می کنم تو را می بینم.
که در بالکن خانه ایستاده ای و برایم دست تکان می دهی.
حسرت تکرار یک لحظه
دیوانه کننده ترین حسرت دنیاست...
این جمله ای بود که بعد از نهایتا یک روز بی خبری از هم
برای هم می فرستادیم.
وحالا...
می خواهی فکر و خیال نکنم.
می خواهی آرام باشم.
می خواهی غصه نخورم .
می خواهی زندگی ام را بکنم.
می خواهی دیگر به گذشته فکر نکنم.
می حواهی...
برای کیک
گل
پول
اسپری
آویز M
سی دی
کتاب
فراپه
و از همه مهمتر آن لبخند
راستی هنوز هم در آن عکس داری به من لبخند می زنی...
دوستت دارم، دوستت دارم و دوستت دارم.
و علی الخصوص پارسال
نشستم جلوی تلویزیون تا برنامه ماه عسل را تماشا کنم
و می دانستم که تو هم داری این برنامه را تماشا می کنی.
بغض داشت خفه ام می کرد.
همه لحظه های گذشته، همه خاطراتمان
جلوی چشمم رژه می رفتند.
یاد آن روزها که بعد از این برنامه در باره اش
با اس ام اس نظر می دادیم و تحلیلش می کردیم می افتادم.
یاد اشکها و لبخندهایمان
یاد قبول باشد های پس از افطار.
بغض داشت خفه ام می کرد
دلم می خواست هوار بکشم، داد بزنم
م.... من ماه عسل یک نفره نمی خواهم...
تنهایی یعنی بودن با کسی که نیست.
این دقیق ترین معنی تنهاییست.
نه همچون چشم اسفندیار، روزن هلاک!
نگاهش را وامدار دلی تنهاست که حق خود می داند
هفته ای هفت روز دنیا را آنطور که دوست دارد بپندارد
نه آنگونه که هست.
نگاهی شاد و امیدوارانه که از درون این چاه عمیق و تاریک
کورسو می جوید و می یابد و دل خوش میکند.
نه به سرمستی و خام دستی،
به یک نظر می نگرد به خوشبختی در کنار تو بودن
در لحظه لحظه های بی تو بودن
که چه خوب است با تو بودن حتی در خیال.
و چشمم هر روز تو را می بیند.
چشمی که هرگز فراموش نمی کند
نباید نگاهش را از آسمان بر دارد...