طلوع
چهارشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۰، ۰۶:۱۹ ب.ظ
بالاخره همدیگه رو دیدیم.
بعد از هفده روز و سی و پنج دقیقه دقیقه.
لحظه ای که همدیگه رو دیدیم هیچ وقت از یادم نمیره.
بهم زنگ زد و گفت که کجاس.
تو یکی از مرکز خریدهای شهر.
رفتم که ببینمش.
از پله برقی رفتم بالا.
همینطور که میرفتم بالا تر کم کم داشتم میدیدمش.
انگار خورشید داشت طلوع میکرد.
و دوباره زندگیمو غرق نور و گرما میکرد.
۹۰/۰۵/۱۲