آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

تنها

چهارشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۰، ۰۶:۲۴ ب.ظ

به یکی از دوستام زنگ میزنم که با هم بریم شمال.

میگه میخوای بری چکار؟

میگم همینطوری میخوا یه روز برم شمال. پایه ای؟

میگه تا چند ساعت دیگه خبرشو بهت میدم.

بعد از چند ساعت میگه نمیتونه بیاد. کار داره.

مگم عیب نداره.

ظهر از داروخونه میام بیرون یه راست میرم ترمینال.

میترسم دیر بشه.

اول میرم سراغ تاکسی.

میگه باید منتظر بمونی تا مسافرا تکمیل بشن.

من که طاقت انتظار کشیدنو ندارم. میرم سراغ اتو بوس وارد محوطه میشم.

از اینایی که همش داد میزنن رشت/آمل/بابل/ساری حرکت. میپرسم ماشین واسه نور یا محمود آباد نداری؟

میگه نهولی واسه چالوس هست.

میگم باشه میرم بلیط رو میگیرم و سوار میشمو راه میوفتم.

راه میوفتم که بیام پیشت.

تنها.

تنهای تنها

۹۰/۰۵/۱۲
علی ...