من و تو و سوسکهای ساحل
چهارشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۰، ۰۶:۳۶ ب.ظ
همینطور که داریم میحرفیم یه دفعه به یه حالت ترس میگه:
علی. سوسک سوسک.
میخوام سوسکه رو شوتش کنم نمیشه.
آخه اگه بلند شم شاید خونوادش منو ببینن.
گردنشو با یه حالت خیلی باحال کج کرده و داره نگام میکنه و حرف میزنه.
الان که دارم اینا رو مینویسم دوبار کنارم نیست. دارم گریه میکنم و مینویسم.
از روزایی که باهاش بودم. از لحظه هایی که کنارش بودم.
اون شب تو ساحل هیچکی نبود.
خلوت خلوت.
فقط من بودم و تو و سوسکهای ساحل.
یادش بخیر
۹۰/۰۵/۱۲