آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

۱۱۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

برایت رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی

و آرزوهایی پرشور تا از میانشان چندتایی برآورده شود

برایت آرزو میکنم که دوست داشته باشی،

آنچه را که باید دوست بداری

و فراموش کنی آنچه را که باید فراموش کنی

برایت شوق، آرزو میکنم ، آرامش،آرزو میکنم

برایت آرزو میکنم که با پرندگان بیدار شوی و با خنده ی کودکان

برایت آرزو میکنم دوام بیاوری در رکود ،بی تفاوتی و ناپاکی روزگار

به خصوص برایت آرزو میکنم که خودت باشی

فرشته کوچک من.

۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۳۰
علی ...
آدرس خانه را روی یک کاغذ کوچک نوشته ام.

هر کجا که احساس کردی دیگر کم آورده ای

و دیگر جاده ای برای رفتن هایت وجود ندارد،

هر وقت احساس کردی که دیگر هر چه میروی نمیرسی؛

فقط کافیست دستت را در جیبت بکنی

و همان کاغذ کوچک را بیرون بیاوری.

آدرس خانه را بخوان و برگرد.

اینجا هنوز کسی منتظر شنیدن صدای قدمهایت

در پلکان این خانه ی سوت و کور است.

کلیدت را روی جا کفشی این خانه جا گذاشته ای

و من نگرانم مبادا خوابم ببرد و تو پشت در بمانی.

من میدانم برمیگردی...

من میدانم برمیگردی،

برای همین چای دم کرده ام،

عود روشن کرده ام.

آخر از تو هنوز عاشقم.

از همین راهی که رفته ای بازگرد...

بازگرد تا وقتی کلید،

در قفل می چرخد،

دلم باز شود.

۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۰۱
علی ...
دلم اتاقی برای نوشتن می خواهد.

چهار دیواری،

ساکت،

ساکت و روشن.

تزیین شده با پشتی های قشنگ و سرخ مخملی.

یا چه می دانم بالکنی ساده و خودمانی

که در گوشه ای از آن شعری از فروغ را حک کرده باشی

با چادری سپید که جلویش آویزان کرده ای.

غرق شدن در خلوت دونفره مان

نشستن در پی بی خبری،

بیکاری.

دلم اصلا رخت های تمیز و گلدار روی بند رخت را می خواهد

دلم بوی عطر تو را می خواهد

بوی قهوه می خواهد.

دلم کاغذ و قلم می خواهد.

نه این طور نشستن و قوز کردن پشت میز و صفحه ی مجازی.

دلم یک میز کوچک چوبی می خواهد که آرنجم را روی شانه هایش تکیه کنم

و بگذارم که چاه خیال مرا ببلعد و ببرد به سرزمین های دور و قدیمی.

آن وقت می توانم از شکوفه ها بنویسم.

از نسیم،

و از بهاری که از راه نرسیده رفت

۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۴۸
علی ...
دوستان، شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟

سوختم، سوختم این راز نهفتن تا کی؟

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانه رویی بودیم

بسته سلسله ی سلسله مویی بودیم

۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۴۲
علی ...
یه روز خوب.

باز هم همان کافه همیشگی.

روی همان صندلی یا بهتر است بگویم سکوی همیشگی،

کنار همان پشتی قرمز نشسته بودم.

باز هم مثل همیشه چای سفارش دادم یکی برای خودم

و دیگری برای ...

ولی هر روز صندلی تو خالی می ماند.

داشتم به همان صندلی خالی نگاه می کردم،

به نبودنت و به اینکه برای همیشه باید تنها به این کافه بیایم.

یادم هست که تو بیشتر وقت ها چایی ات را تلخ می خوردی

اما من چی؟

واقعاً یادم نیست.

چای تلخ دوست داشتم یا چای با خرما یا نبات.

هرچه که بود همیشه چایی مان را سرد می خوردیم.

گوش کن...

مرد کافه چی دوباره همان آهنگ مورد علاقه ما را گذاشته،

چشم هایم را می بندم و با آهنگ زمزمه می کنم.

اگه یه روز بری سفر...

بری ز پیشم بی خبر...

تو هم چایی ات را می خوری.

چایی ای که حالا سرد شده.

اما امروز از همان اول دلم روشن بود که تو ناامیدم نمی کنی.

امروز با تمام روزهای دیگر فرق داشت.

جای تو خالی نبود.

تو روبرویم نشسته بودی و با من حرف می زدی.

مدام از عشق می گفتی

و من بار دیگر مثل آن روزها.

هر لحظه بیشتر و بیشتر

عاشقت میشدم.

۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۵۱
علی ...
فرقی نمی کند...

این که یک باره به سرت بزند که بروی...

یک جایی دیگر

 جایی که شبیه این جا نباشد .

شاید شهری دیگر.

کشوری دیگر

جایی که آسمانش آبی تر باشد

ولی باور کن

هر جای دنیا که بروی باز هم عاشق می شوی .

روزی نگاهت در نگاهی گره می خورد و دلت می لرزد

به خیالت محکم بوده ای نه؟!

باور نکن

...در این دنیا محکم تراز سنگ هم دیده ای؟

.وقتی که دستخوش جزر و مدهای عشق شدی

 سنگ هم که باشی آن قدر صیقل می خوری تا زیبا شوی !

هر جای دنیا که بروی باز هم چشم هست

...دل هست ..

.و بیشترش شاید

...تنهایی هست ..

و یک نفر که وقتی نزدیکت می شود بی قرارش شوی..

 دور می شود دلتنگش شوی ...

می گریزد،

به دنبالش بدوی .

..اما همین که خیال رسیدن به سرت بزند،

نمی رسی...

تلاش نکن !

 از من می شنوی اگر عاشق شدی بی خیال رسیدن باش !

عشق فرصتی برای رسیدن نیست ..

 شاید عشق

 توی همین فاصله ها، یک جایی کنار همین اشک های گاه و بی گاه.

.. جایی کنار همین ترانه هایی که ناگفته ماندند

و یا در مسیر گفتن از دهن افتادند باشد

و شاید توی همین سکوت گلوگیر و بی قراری های دم غروب .

..انتظارهای بی پاسخ به نامه های مهر شده با اشک

 که هرگز به دستش نرساندی

..یا شاید.......نمی دانم..

.همین پریشان کردن گیسوانت ...

پوشیدن زیباترین پیراهنت

نشستن ات لب پنجره ...

همین چشم براهی

 و دلشوره های شیرینش

 ...اصلا شاید عشق همه اش همین باشد !

اصلا عشق شاید همه اش درست لحظه ی جدا شدن متولد شود

 شاید  هم متولد بهار باشی و بخواهی که عشق و مهر

ازسر انگشتانت

در دل نوشته هایت زاده شود

ولی باید بدانی

گاهی وقتی از دست می دهی به دست آورده ای !

 درست همان لحظه که از دست می دهی عاشق ترین می شوی !

عشق و جدایی همزاد هم اند !

همان طور که هر سلام و خداحافظی

 جدایی ناپذیرند !

پس خودت را آماده کن !

بگذار هدف خود عشق باشد...

باور کن زندگی معنا پیدا میکند ..زیبا میشود ..

شاید اگر به او برسی غروب ها این قدر زیبا نباشد

نظاره کردن طلوع خورشید همراه صدای قلبت این قدر لطیف و آهنگین نباشد

بوی یاس توی حیاط ظهیرالدوله این قدر دل انگیز نباشد

چون عاشقی .....

زندگی برایت زیباست ..

قرن هاست که عشق دست از سر آدمی بر نمی دارد !

حالا چه عاقل ترین باشی چه دیوانه ترین !

روزی مسحور چشمانی می شوی که بی تابت می کند !

 حالا خودت می دانی انتخاب با توست

 یا تمام این جاده ی سخت و پر پیچ و خم را به خیال رسیدن می دوی و

 اگر سراب بود می شکنی !

یا تنها به مسیر می اندیشی ..

.به زیبایی ها و سختی هایی که هر لحظه برایت ظاهر می شوند !

درست این است

 بگذار معشوق زیبایی مسیر باشد ...

زیبایی حرکت ...تکاپو ...امید ...زندگی ...

نه رسیدن !

که اگر تنها رسیدن باشد یک جایی تمام می شوی !

یک جایی که دستت به دستانش برسد !

حالا دلتنگ چه هستی ؟

 این که روزهاست او را ندیده ای ؟

یا خیال خاطرات اش دارد دیوانه ات می کند ؟

یا هنوز گرفتار سکوتی و از دلت گریخته ای ؟

یا خسته از تمام فاصله ها و نرسیدن هایی ؟ ...

این ها غصه های تکراری همه ی عاشق های دنیاست ..

.وقتی گرفتار یکی از این ها می شوی

یادت می رود که عشق یعنی

 همین ها !

تو داری صیقل می خوری که زیبا شوی

باور کن خدا دل زیبا را به هرکسی نمی دهد .

خوب بوده ای..لیاقت داشته ای که عاشق شده ای !

۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۲۷
علی ...
همه شعرهای عاشقانه جهان را

به تو هدیه می دهم

بی شک تو لایق ترین هستی

برای این هدیه

۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۵۶
علی ...
دنیا کوچکتر از آن است که کسی را در آن گم کنی.

هیچ کس اینجا گم نمی شود.

آدم ها شاید به همان آرامی که آمده اند چمدانشان را  ببندند و ناپدید شوند.

یکی در مه... یکی در غبار... یکی در باران... یکی در باد...

و یکی در برف.

ولی آنچه بر جای می ماند، رد پایی است

و خاطره ای که هر از گاه پس می زند مثل نسیم سحر

پرده های اتاقت را.

۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۲۳
علی ...
دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم/ دوستت دارم

۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۰۲
علی ...
سالروز

 

آن نگاه

 

مبارک

 

م....

۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۵۹
علی ...

م....ی عزیزم

حدس بزن امشب چه شبی است؟

آری

اینجا همان نقطه شروع است.

همان چهارشنبه معروف

توی مهستان

آنجا که نگاه من به نگاه تو گره می خورد و لحظه آغاز می شود.

لحظه ای از یک شب اردیبهشتی که من و تمام آنچه که دوستش دارم،

روبروی هم ایستاده ایم.

تا همه شاعرانگی گم شده در واژه های عاشقانه مان را با هم قسمت کنیم.

اینجا همان نقطه شروع است.

من عادت ندارم که با قلبم روراست نباشم.

عادت ندارم که وقتی دلم می لرزد،

به روی خودم نیاورم.

بگویم که همه چیز عادی است.

من قرار مهمی دارم،

ساعتم را جا گذاشته ام و نمی دانم چرا دست و دلم می لرزد.

درست سه سال قبل

ساعاتی بعد درست در ساعت ۲۳:۵۴ دقیقه

برایم پیامی آمد با این مضمون.

"Maghaze jadidet mobarak bashe . Barat arezooye movafaghiyat daram"

من در نقطه ای مثل این لحظه فقط می توانم بگویم.

برای همیشه دوستت دارم، دوستت دارم و دوستت دارم.

۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۵۷
علی ...

مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی بینم

 

قناعت میکنم با درد چون درمان نمی یابم

تحمل می کنم با زخم چون مرهم نمی بینم

۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۴۴
علی ...
م.... میدانی چیست؟

در این فکرم که

هیچ وقت بی دلیل باران نمی بارد.

باید اتفاقی افتاده باشد.

دلی سوگوار، غمی بزرگ، نگاهی منتظر.

چیزی باید بهانه ی باران باشد.

وقتی که باد می وزد، وقتی رعد و برق آسمان شهر را می لرزاند،

می دانم که اندوهی بزرگ امشب دل آسمان را هم لرزانده است.

حالا دیگر من و تو تنها نیستیم.

با همیم.

آسمان هم با من و تو است.

در کنار شمعی روشن که شعله اش در دست باد می لرزد

و مرثیه ای در رسای خاطراتی که دوستش داریم.

در شبی که روبروست و شاید ادامه داشته باشد

و صبحی که اگر هم برسد

خاکستری است.

۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۲۶
علی ...
این شعر را چند شب پیش برایت سرودم.

چند روزی طول کشید تا کاملش کنم.

تقدیمش می کنم به تو که بهترین هستی.

 

آه ای م....ی من

ای مه زیبای من

 

در میان این شب ظلمت تویی

این تویی تابیده بر دنیای من

 

این جهان تاریک و سرد است بی تو ای م....ی من

گر نتابی همچو مه بر این ره تاریک و جان فرسای من

 

برف باشد یا که باران یا ابر های سیه

من یقین دارم که در پشتش تویی ای ماه من

 

تا که پایان یابد این هجر و فراق

صبر باید تا که باز آیی به کنعان ای مه زیبای من

 

با تو این کلبه گلستان است ای نازنین

پس بیا و خنده را بنشان یر لبهای من

 

ای سیه گیسو سیه ابرو و چشم

ای که تو هستی همه دنیای من

۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۲۰
علی ...
اینکه تو بروی و من بمانم داستان تازه ای نیست.

اینکه ما با هم تا آخر سفر همراه نباشیم که از اول معلوم بود.

اینکه بعد از تو روزهایم مدام تکرار شوند، که پیش بینی شده بود.

بیا حرف های جدید بزنیم.

نمی دانم از کجا و نمی دانم از چه شروع کنم.

من از تو در تمام این شهر خاطره ساخته ام.

خاطراتی با بودن هایت، با دلتنگی هایم.

و حالا که فکر می کنم می بینم حرف تازه ای نیست.

جاده همیشه حرف هایش تکراری بوده

و تو باز سوار اتوبوس می شوی

و برای من از پنجره دست تکان می دهی و می روی.

این رفتن اما این بار کمی فرق داشت.

این که تو مسافر شوی

و من روی در و دیوار، تعداد روزهای نبودنت را خط بکشم،

اینکه تقویمم پر از خط های کج و معوج شوند

و اینکه کنار روزهای آمدنت بنویسم

یک روز خوب.

همه و همه عادت همیشگی من شده است.

خوشا به حال جاده که حالا پا به پای تو تمام مسیر را می آید.

۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۲۶
علی ...
شب های بهاری ات بلند همراه همیشگی تنهایی هایم.

برایت نگفته بودم که چه احساس خوبی دارم وقتی صدایت را

از پشت خواب هایم به گوشم می رسانی.

وقتی می خواهی باور کنم این سلام های گرمی

که زمزمه ی لبخندت شده اند را

فقط برای خودم فرستاده ای.

می خواهی درد این دوری را برایم ملایم کنی

تا بیشتر از این به خواب هایم دل بدهم که رنگ و بوی تو را دارند.

نمی دانم من این طور فکر می کنم یا واقعاً همین طور است.

سلام هایت قند را در دل جمله هایم آب می کنند.

شب های بهاری ات آفتابی، همراه همیشگی من.

حالا که تا پشت پرچین دیدگانم آمده ای نفسی تازه کن

و کمی همین جا بمان.

۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۱۳
علی ...

English : I Love You

Persian : Man doosat daram

Italian : Ti amo

German : Ich liebe Dich

Turkish : Seni Seviyurum

French : Je t'aime

Greek : S'ayapo

Spanish : Te quiero

Hindi : Mai tumase pyre karati hun

Arabic : Ana Behibak

Swedish : Jag a"Iskar dig 

Japanese : Kimi o ai shiteru

Yugoslavian : Ya te volim

Korean : Nanun tangshinul sarang hamnida

Russian : Ya vas liubliu

Romanian : Te iu besc

Vietnamese : Em ye^ Ha eh bak

Syrian/lebanese : Bhebbek

Swiss-German : Ch'ha di ga"rn

Africans : Ek het jou li ...

۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۵۸
علی ...
همه جا هستی.

همه جا با من می آیی

همه جا کنارم گام بر می داری.

باور نمی کنی؟!!!

به خدا راست می گویم.

مثلا چند شب پیش که تلویزیون داشت یک مستند

از کشور کلمبیا پخش می کرد با هم رفته بودیم آنجا.

هر روز با هم به جاهای زیادی می رویم.

هند یکی از آن جاهاست.

می رویم توی بازار، برایت یک ساری خوشرنگ می خرم.

و تو آن را می پوشی. با همان می رویم تاج مهل را می بینیم

و آنجا عکس می گیریم.

یک روز دیگر میرویم ترکمنستان

می رویم عشق آباد، عجب اسم قشنگی دارد این شهر

اگر می شد یک میدان یا یک خیابان را هم به نام تو می کردند

واقعا عالی می شد.

و روز دیگر به مصر می رفتیم، کنار اهرام و مجسمه ابوالهول

جان می دهد برای این که فریاد بزنم

دووووووووووووووووووووستت داااااااااااااااااارم..

کنار نیل مینشینم و زل می زنیم توی چشمان هم و این بار

آرام می گویم

دوستت دارم.

روزهای دیگر می رویم

لندن

پاریس

سیدنی

بارسلون

آمستردام

بروکسل

.

.

.

و روز های دیگر نیز با تو به سویی دیگر گام بر می دارم.

و تو در همه جای این دنیا همراهم خواهی بود.

برای همیشه.

۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۴۷
علی ...
دلم تنگ آمدن توست

کاش دوباره می آمدی

و من چشمم روشن می شد به آمدنت

بیا و مرا غرق حضورت کن

ای همه خوبی

همه عشق

م....ی من.

۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۲۶
علی ...
نمی دانم

ما از هم دور بودیم

یا زمانه از ما

فاصله ی من از تو...

دورتر از سوسوی چراغ یک آبادی است

و دلتنگی هایم

بزرگتر از تمام هیاهوهای کودکیم.

۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۲۱
علی ...