آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

دلم می خواهد

دوشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۵:۴۸ ب.ظ
دلم اتاقی برای نوشتن می خواهد.

چهار دیواری،

ساکت،

ساکت و روشن.

تزیین شده با پشتی های قشنگ و سرخ مخملی.

یا چه می دانم بالکنی ساده و خودمانی

که در گوشه ای از آن شعری از فروغ را حک کرده باشی

با چادری سپید که جلویش آویزان کرده ای.

غرق شدن در خلوت دونفره مان

نشستن در پی بی خبری،

بیکاری.

دلم اصلا رخت های تمیز و گلدار روی بند رخت را می خواهد

دلم بوی عطر تو را می خواهد

بوی قهوه می خواهد.

دلم کاغذ و قلم می خواهد.

نه این طور نشستن و قوز کردن پشت میز و صفحه ی مجازی.

دلم یک میز کوچک چوبی می خواهد که آرنجم را روی شانه هایش تکیه کنم

و بگذارم که چاه خیال مرا ببلعد و ببرد به سرزمین های دور و قدیمی.

آن وقت می توانم از شکوفه ها بنویسم.

از نسیم،

و از بهاری که از راه نرسیده رفت

۹۳/۰۲/۰۸
علی ...