صبح های خاکستری
يكشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۲۶ ب.ظ
م.... میدانی چیست؟
در این فکرم که
هیچ وقت بی دلیل باران نمی بارد.
باید اتفاقی افتاده باشد.
دلی سوگوار، غمی بزرگ، نگاهی منتظر.
چیزی باید بهانه ی باران باشد.
وقتی که باد می وزد، وقتی رعد و برق آسمان شهر را می لرزاند،
می دانم که اندوهی بزرگ امشب دل آسمان را هم لرزانده است.
حالا دیگر من و تو تنها نیستیم.
با همیم.
آسمان هم با من و تو است.
در کنار شمعی روشن که شعله اش در دست باد می لرزد
و مرثیه ای در رسای خاطراتی که دوستش داریم.
در شبی که روبروست و شاید ادامه داشته باشد
و صبحی که اگر هم برسد
خاکستری است.
۹۳/۰۲/۰۷