میخواستم پاستیل ها را بخورم ولی دلم نمی آمد.
آخر یادگاریهایت بودند.
میخواستم تا آخر عمر نگهشان دارم.
ای کاش پاستیل تاریخ مصرف نداشت.
مثل عشق/مثل تو.
میخواستم پاستیل ها را بخورم ولی دلم نمی آمد.
آخر یادگاریهایت بودند.
میخواستم تا آخر عمر نگهشان دارم.
ای کاش پاستیل تاریخ مصرف نداشت.
مثل عشق/مثل تو.
دارم قدم زنان میروم که دو باره یک اس ام اس می آید.
حوالی میدان توحید.
برایم نوشته:
be dastet resid?
برایش مینویسم:
are, dastet dard nakone,resid, alan daram pastil`aro mikhoram,
pastila boo`ye to ro midan.
mikhorameshoon ta 1 kam az deltangi`e 71 sa`ato 54 daghigheim kam she.
Asheghet mimoonam.
:-*
نگاهی به آسمان می اندازم و به این فکر میکنم.
چه شب سپیدی!!
بیرون می آیم و در پارک وسط میدان روی یک نیمکت فلزی مینشینم.
جرات ندارم به درون ساک نگاه کنم.
میترسم قلبم از حرکت بایستد.
ولی نگاه میکنم.
یک جعبه کادو شده سفید و نقره ای/یک کارت پستال/یک گیره چوبی کوچک به شکل قلب.
و یک عالمه پاستیل.
حضورش را به طور عجیبی حس میکنم.
دور و ورم را یواشکی بر انداز میکنم. شاید باشد.
حتما هست. چون من حسش میکنم.
راه می افتم در همان مسیری که همیشه دنبالش میرفتم تا سوار تاکسی شویم.
مثل گذشته.
ولی این بار سوار تاکسی نشدم.
آخر این بار او نبود.
من بودم و یادش.
و یادگاری هایش.
یادگاری های عشق. آن هم در این زمانه!
مثل برق حرکت میکنم. سوار تاکسی میشوم.
خدایا چرا این تاکسی لعنتی اینقدر آهسته راه میرود؟
چرا نمیرسم؟
در بین راه به این فکر میکردم که شاید خودش هم آن اطراف باشد!
شاید بتوانم برای لحظه ای هر چند کوتاه دو باره ببینمش.
به پاسارگاد میرسم. داخل که میشوم اول به آن گوشه که همیشه مینشستیم نگاه میکنم.
چقدر جایت خالیست.
پسرک می آید و من بسته را از او تحویل میگیرم.
یک ساک دستی کوچک.
به وسعت عشق.
درحالی که گوشیم سایلنت است هر چند دقیقه نگاهی به گوشی می اندازم.
شاید پیغامی برسد.
اما نه انگار خبری نیست.
بعد از چیزی حدود دو روز و بیست ساعت میروم که دوش بگیرم.
بیرون می آیم سریع به سمت گوشی میروم و باز انگار خواب میبینم.
برایم پیغام گذاشته.
برایم نوشته:
salamemroz biya pasargard kadoto begir.
zod bia ta kharabesh nakardan.
و من میروم.
باز هم با همان حس پرواز.
خیلی وقته از چشام بی تو بارون می باره/ دل نا امید من تو رو آرزو داره
ای همیشگی ترین آه ای دور ترین/ سوختن کار من است نگرانم منشین
راست میگفتی تو دیگر اکنون دیر است/ دوستی و دوری آخرین تدبیر است
راست میگفتی تو باید از عشق برید/ از چنین پایانی به سر آغاز رسید
شکستی و شکستم. گسستی و گسستم.
چه بودی و چه بودم. چه هستی و چه هستم.
تو رها از من باش ای برایم همه کس/ زیر آوار قفس مانده ام من ز نفس
تو و خورشید بلند من و شبهای قفس/ بعد از این با خود باش یاد تو ما را بس
درون رختخوابم دراز میکشم.
به شبهای قبل فکر میکنم.
به شبهایی که چه زود گذشت.
شبهایی که من زود تر از تو خوابم برد.
و حالا برای آن لحظات آه میکشم.
دو باره توی حیاط خوابیده ام.
به آسمان مینگرم.
ودنبال ستاره گم شده ام میگردم.
به گوشیم مینگرم.
دارم خواب میبینم.
یک اس ام اس از تو!!
عجب خواب شیرینی.
چه رویای شبانه زیبایی.
ولی نه خواب نیست. رویا نیست.
عین حقیقت است.
عین بیداری.
یک اس ام اس خالی!
ساعت یک و سی و شش دقیقه.
و من ساعت سه بیست دقیقه میفهمم.
دوباره صدای زنگ گوشی را زیاد میکنم.
و دوباره انتظار میکشم.
گوشیم را دوباره سایلنت میکنم.
چون دیگر تماس مهمی نیست که از دست بدهم.
اصلا از صدای زنگ بیزارم.
دوباره میخواهم به سکوت و تنهایی خویش باز گردم.
ولی این بار در سکوت خود تنها نیستم.
یاد تو همواره با من است.
من هم برایش نوشتم:
M..........a nemidoonam ba che zabooni begam.
asheghetam/ dooset daram/ divoonatam/ b yadetam/ ravanitam/
kholetam/ khater khat`am/ kharetam shadid.
:-* :-* :-* :-* :-* :-* :-* :-* :-* :-* :-*
ta akhar`e omram montazer mimoonam ta 2bare bebinamet.
ta akhar`e omram dooset daram.
vali ino bedoon bad az to b hich ki nemigam dooset daram.
chon b ghol`e khodet kalame moghasi`e.
movazeb`e khodet bash. hamishe ba hamin arman`ha va agayed`e paki k dari zendegi kon.
oon atr`am 1 joori beresoon bdastam.
b khater`e hame khoobiat mamnoon. az in ke bem fahmoondi eshgh yani chi,
az in k doost dashtan`o yadam dadi, va b khatere hame chiz mamnoon.:-* :-* :-*
khoda negahdaret bashe. ;-)
بعد از اس ام اسی که دادم منتظر جواب بودم.
دوباره گوشی و دلم لرزیدند.
برایم نوشته بود:
azat narahat nistam vali age bikhialam nashi azat delkhor misham shadid.
bashe tonestam sar mizanam. hala boro. bishtar moraghebe khodet bash.
آآآآآآآآآآخ که چقدر دوستت دارم م.......ا.
به خانه رسیدم.
بد جور گرسنه بودم.
بعد از آن بادامی که تو در دهانم گذاشتی فقط آب خورده بودم.
انگار نمیخواستم طعم آن بادام آخر از دهانم برود.
آن بادام تلخ.
من هم برایش نوشتم:
man k faramooshet nemikonam va nakhaham kard.
nemidoonam khoshbakhti`o too chi mibini.
vali ino bedoon bi to khoshbakht nistam.
vali hamin k 1 goosheii az oon del`e mehrabooneto
dadi bemkheili khosh`halam mikone. bem omid mide.
asheghetam ta hamishe.
hala joon`e ali begoo az dastam narahat nisti.
ta khialam rahat beshe.
rasti ............ b weblogam sar bezanoon sher`e koon rooz
va3am khoondi`am bezar too webloget.
injoori vaghti bedoonam gahi harfamo mishnavi manam
kol`li sabok misham.
bem ghol bd.
manam bet ghol midam k bi to vali ba yadet zendegi konam.
va dg mozahemet nasham.
از قطار پیاده شدم.
انگار نه هنگار که از صبح پیاده راه رفته بودم.
انگار نه انگار که آن تاکسی به پایم کوبید.
نگاهم به گوشی بود و میخواندمش.
پیغامت را میگویم.
حس خوبی داشتم.
حس پرواز.
برایم نوشته بود:
"Hamin ke behem s midi hich behet nemigam
ya telamo khamosh nemikonam daram behet
komak mikonam. emroz moloodi bodam barat
doa kardam faramosham koni va khoshbakht beshi.
baraye man az on shab hame chi tamom shodast
to baram shodi ye khatereye khob tooye sandooghche delam
pas gand nazan b in khatere"
صد بار خواندمش و هر بار خوشحال تر از دفعه قبل.
محتوایش بماند مهم این بود که حرف او بود. پیغام او بود. سخن او بود.
سخن دوست.
سوار قطار شدم. همه نگاهم به گوشیم بود.
مثل همه مسافران قطار.
همه منتظر رسیدن یک بلوتوث ومن منتظر رسیدن یک پیغام از تو.
گوشیم زنگ خور و لرزید. من هم لرزیدم.
آیا اوست؟
سریع اس ام اس را باز کردم.
خودش بود. خودش بود.
نفسم بند آمده بود.
متن را خواندم.
همه جا روشن شد. سپید شد.
بهشت شد.
بالا خره پیدا کردم
رفتم "تاکسی سرنوشت" و "فرشته ای در لجنزار" را نوشتم.
تمام که شد دوباره راه افتادم. رفتم و رفتم تا به ایستگاه صادقیه رسیدم.
غرق در افکار خود سوار مترو شدم.
نگاهی به آدمهای روی سکو انداختم. سکوی انتظار.
همه منتظر بودند قطار بودند.
و من از همه منتظرتر بودم.
منتظر تو.
بعد از اینکه شرق تا غرب تهران را طی کردم به میدان آزادی رسیدم.
دلم میخواست بروم روی چمنها دراز بکشم ولی نه باید میرفتم. میرفتم و میرفتم تا به جایی برسم.
گرچه بی تو مقصدم نا کجاآباد است.
تا فلکه دوم صادقیه میرم وبعد به خیابان ستارخان. همچنان به دنبال کافی نت.
چند تایی پیدا میکنم. ولی همه کوچک. مانیتورها چسبیده به هم.طوریکه تا دو سه مانیتور آن طرف تر راهم میشود دید.
ولی من دنبال تنهایی بودم. دنبال یک جای دنج.
جایی که کسی اشکهایم را نبیند.
جایی که بتوانم اشکهایم را پاک کنم.تو دوستش نمی داری ... اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد ... به رسم و آئین هرگز
به هم نمی رسند ... و این رنج است ... (دکتر علی شریعتی)
روبه روی پنجره چشمانت
چادر می زنم
بی تفاوت از همه
زندگی ام را پهن می کنم
روی سنگ فرش های خیابان
حالایقین دارم
کاری ندارم
جز دوست داشتن تو