هیچ نشانه یی از تو را سرسری نمی گیرم.
تنهایی یعنی بودن با کسی که نیست.
این دقیق ترین معنی تنهاییست.
قصد توهین هم ندارم.
ولی تو خودت قضاوت کن.
من هیچ نظری را تایید نمی کنم
و برای هیچ کس هم جز تو نظر نمی گذارم.
از کسی هم دعوت نکرده ام جز تو برای سر زدن به این وبلاگ.
حالا چند تاز نظرات را بدون تغییر می گذارم توی این پست
تا خودت با چشمان خودت ببینی
که بعضی ها چقدر کودن تشریف دارند.
"سلام وب خوشکلی داری تبریک می گم بهت به منم سر بزنی خوشحال میشم"
"سلام...
وب خوشمل و جالبی دارین...
خوشحال میشم ب منم سربزنید...
نظریادتون نره هاااااااااااااا..."
"سلام سلام
وبلاگتون خیلی خیلی خیلی عالیه
لطفا به وب منم بیاین و از وبلاگ دیدن کنین
هر چند تا هم میتونین نظر بذارین
منتظرتون هستم"
"سلام وبت خیلی خوبه :) به منم سر بزن
دانلود فیلم و سریال با لینک مستقیم"
و قص علی هذا...
می بینی گیر چه جماعتی افتاده ام؟
اول از همه این که اصلا این مطالب برای آنها نوشته نشده.
دوم این که برای هیچ کس جز تو نوشته نشده.
سوم این که اگر نظر ها را نمی بندم فقط به این دلیل است
که شاید روزی تو بخواهی برایم چیزی بنویسی.
چهارم این که وقتی کسی از مشکل کس دیگری
مطلع می شود نمی گوید چقدر قشنگ!!! به به!!! چه جالب!!!
تا حال دیدی کسی در مراسم ختم بگوید
چقدر این گلها قشنگ است، وای چه بنر زیبایی،
قبر خدا بیامرز عجب جای باصفایی بود،
چه مجلس ختم قشنگی بود.
م.... جان متاسفانه مجبورم در این پست
با دیگران صحبت کنم و بگویم:
خواهش می کنم کودن نباشید و دیگران را هم کودن فرض نکنید.
باور کنید کودن ها به بهشت نمی روند...
شاید واژه های گمشده در گذر زمان فکری کنند
برای آنچه می خواهم بگویم و همیشه فراموش می کنم.
شعرها هرگز دروغ نمی گویند.
شعرها آفریده شده اند تا بار سکوت ما را به دوش بکشند
وقتی که نمی دانیم چقدر فرصت داریم
و چقدر زمان دیر می گذرد.
شعرها دروغ نمی گویند.
آنها صدها سال است که در گذز زمان طاقت آورده اند
تا در شبی مثل امشب به دادم برسند
وقتی با سلام نخستین تو دست و دلم می لرزد.
که در کوتاه ترین شکل خود به یک واژه تبدیل می شود.
گاه تنها چیزی که در خاطرمان می ماند
یک دوست داشتن است.
که در پس آن بزرگترین چیز هستی موج می زند...
درست لای آن کتابهایی که چون از من هدیه گرفتی
لای بعضی از صفحه هایش می شود برگ گل های خشک شده پیدا کرد.
من فردای خودم را توی کشو ی میز تو پنهان می بینم.
میان آن دفتر خاطرات دوست داشتنیت.
یک روز می آید که من و تو فیلم های قدیمی سینما را تماشا می کنیم
و تو با ذوق میگویی:
"چقدر شبیه جوونیای ماست"
تو راست میگویی، همین حقیقت است.
یعنی اینکه پیشانی من بلند بوده
و بخت و اقبالم شیرین که تو یک عمر کنار منی
بدون این که لحظه ای از خاطرم بروی.
حالا دیوان حافظ را ببند.
فنجان قهوه ات را بر نگردان
و فقط به من نگاه کن...
چرا دیگر توی وبلاگت نمی نویسی؟
بد جور نگرانت هستم م....
این چند شب خوابهای نگران کننده ای دیدم م....
تو را قسم می دهم به همین ماه عزیز چیزی بگو.
تابستان یا پاییز یا هر فصل دیگر،
فرقی نمی کند.
پنجره های غبار گرفته، ابرهای کسل، آفتاب کمرنگ،
آسمان دو دل، کوچه های دلتنگ، کافه های تعطیل،
همه و همه دار و ندار شهری است که تو را ندارد.
و این منم که دستم به هیچ اتفاقی نمیرسد.
انتظار،
همزاد بی رحم ماست م....
اما هنوز می شود درها را باز گذاشت،
چراغ ها را روشن کرد و تمام باغچه را آب پاشی کرد.
عاقبت یک شب، دعای من هم مستجاب می شود.
تو می آیی و من برای همیشه خوشبخت می مانم...
نه همچون چشم اسفندیار، روزن هلاک!
نگاهش را وامدار دلی تنهاست که حق خود می داند
هفته ای هفت روز دنیا را آنطور که دوست دارد بپندارد
نه آنگونه که هست.
نگاهی شاد و امیدوارانه که از درون این چاه عمیق و تاریک
کورسو می جوید و می یابد و دل خوش میکند.
نه به سرمستی و خام دستی،
به یک نظر می نگرد به خوشبختی در کنار تو بودن
در لحظه لحظه های بی تو بودن
که چه خوب است با تو بودن حتی در خیال.
و چشمم هر روز تو را می بیند.
چشمی که هرگز فراموش نمی کند
نباید نگاهش را از آسمان بر دارد...
گفته باشم میان این فاصله های دور چیزی پیدا نمی کنی.
آدمها عادتشان همین است،
همیشه دوستی را در دوری دیده اند
اما باور کن دوری دلتنگی می آورد
و دلی که تنگ شود دیگر حسابش جداست.
گاهی می گیرد و گاهی این سو و آن سو می دود
برای یک لحظه رفع دلتنگی.
دلی که تنگ شود
نیمه شب به سرش می زند بیاید سر کوچه دلبر بنشیند
و آنقدر نگاهش کند تا خودش بگوید هرچه که تو بخواهی
من تسلیم سلام های توام
و آنگاه من احساس کنم
هیچ حسی حریف ضربان قلبم نیست...
جدی می گویم...
به هر چیزی که نگاه می کنم بدون میم...
هیچ وقت از آن من نبوده و نیست.
مثلا:
شغل + میم... = شغلم
تحصیلات + میم... = تحصیلاتم
عشق + میم... = عشقم
و . . .
زندگی + میم... = زندگیم
که از تو خواهند شنید!!!
و یک نشان از تو را
در جایی از یکی از شهر هایشان خواهند دید!!!
تا حالا دقت کرده ای که آدم ها و کتاب ها شبیه هم هستند؟
تنها که می شوند دلشان می گیرد و به گوشه ای دنج می روند.
آدم ها به خلوت اتاقشان
و کتاب ها به کارتنی در گوشه انباری.
آدم های خوش صحبت به هر مهمانی دعوت می شوند
و کتاب های دوست داشتنی در همه خانه ها هستند.
بعضی از آدم ها خسته کننده اند
و آنقدر سخت گیر و اهل حساب هستند
که حوصله آدم را سر می برند
و آدم را به یاد کتاب های درسی و شب امتحان می اندازند.
اما چه خوب است
که بعضی از آدم ها شبیه کتاب های شعر اند.
از آن چاپ های نفیس با خط خوش و تصاویر مینیاتوری.
مخصوصاً آنهایی که از جنس کتاب های
حافظ، خیام، سعدی و مولانا هستند.
نه سیر می شوی از دیدنشان
و نه خسته می شوی از خواندنشان.
مثل خود تو...
تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا
تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد
تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا
بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی
ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما
تویی دریا منم ماهی چنان دارم که می خواهی
بکن رحمت بکن شاهی که از تو مانده ام تنها
اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند
کز آتش هرکه گل چیند دهد آتش گل رعنا
عذاب است این جهان بی تو مبادا یک زمان بی تو
به جان تو که جان بی تو شکنجه است و بلا بر ما
زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق
به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا
زهی عنقای ربانی شهنشه شمس تبریزی
که او شمسی است نی شرقی و نی غربی و نی درجا
(مـــــــولانـا)
اول برای این که در این چند روز نتوانستم برایت خیلی بنویسم
پیش خودم فکر می کنم الان می گذاری به حساب این که
دیگر جام جهانی شروع شده و من هم در گیر بازی ها شده ام.
نه، مودم جدیدم نصب نمی شد و بعد از این که با کلی درد سر
نصبش کردم حالا کانفیگ نمی شود.
به ناچار مودم Zoltrix قدیمی خود را نصب کردم و به روش Dial up
کانکت شده ام الان.
معذرت دوم هم برای این است که اگر در این چند روز
وبلاگ کمی به هم ریخته است به این دلیل است
که دارم یک سری تغییرات روی کد های قالب وبلاگ ایجاد می کنم
که کمی وبلاگ زیبا تر و کارآمد تر بشود.
چون تو لایق بهترینها هستی من دلم نمی آید وقتی می آیی
توی وبلاگ حوصله ات سر برود و سرم غر بزنی
که آبرویم را بردی با این وبلاگت، خیر سرت عاشقم هستی ها
پس اگر این چند روز مرتب نتوانستم وبلاگ را به روز کنم
و به هم ریختگی در وبلاگ دیدی به بزرگی بی کرانت
مرا ببخش.
دوستت دارم، دوستت دارم و دوستت دارم.
در کوچه و خیابان،
در مترو و تاکسی و اتوبوس،
زن و مرد، پیر و جوان
و حتی بچه ها هم از فوتبال حرف می زنند.
اپراتور های تلفن همراه هم که به صرافت افتاده اند
که زود تر از هر کسی بفهمند قهرمان این جام کیست
و نتیجه مسابقه تیم X با تیم Y چه می شود
و مدام این را با پیامک های گاه و بیگاه از من سوال می کنند.
و من کلی فکر می کنم.
آنالیز می کنم.
و هر بار به یک جواب یکسان می رسم.
م....
م.... بی شک قهرمان من است.
با آن همه گلی که به سرم زده و خواهد زد.
م.... برای همیشه قهرمان من است
و قهرمان من خواهد ماند.
از معروف ترین شرکت دنیا را داشته باشم
یک ماسماسک درب و داغان بگیرم دستم.
یکی از این گوشی های تلفن همراه ساده
که خیلی وقت است از عمرشان می گذرد
و ممکن است حتی بعضی پیامک ها را انتقال ندهد
و خیلی هایشان را دریافت نکند.
دقیقا دلم می خواهد با یکی از همین ها برای تو پیغام بفرستم.
در این حالت می توانم تا ابد منتظر بمانم
با این احتمال که تو جواب نوشته کوتاه مرا داده ای
و اشکال از گوشی ساده من است که دریافتش نکرده است...
بی تو خورشید سرد غروبم
بی تو بینام و بیسرگذشتم.
بی تو خاکسترم
بی تو، ای دوست...
( شـــامـلو )