انتظار، همزاد بی رحم ماست
پنجشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۴۶ ب.ظ
عصر سه شنبه باشد یا صبح شنبه،
تابستان یا پاییز یا هر فصل دیگر،
فرقی نمی کند.
پنجره های غبار گرفته، ابرهای کسل، آفتاب کمرنگ،
آسمان دو دل، کوچه های دلتنگ، کافه های تعطیل،
همه و همه دار و ندار شهری است که تو را ندارد.
و این منم که دستم به هیچ اتفاقی نمیرسد.
انتظار،
همزاد بی رحم ماست م....
اما هنوز می شود درها را باز گذاشت،
چراغ ها را روشن کرد و تمام باغچه را آب پاشی کرد.
عاقبت یک شب، دعای من هم مستجاب می شود.
تو می آیی و من برای همیشه خوشبخت می مانم...
۹۳/۰۴/۰۵