چقدر شبیه جوونیای ماست
جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۲۰ ب.ظ
فال خوب من میان قفسه های کتابخانه گیر کرده شاید،
درست لای آن کتابهایی که چون از من هدیه گرفتی
لای بعضی از صفحه هایش می شود برگ گل های خشک شده پیدا کرد.
من فردای خودم را توی کشو ی میز تو پنهان می بینم.
میان آن دفتر خاطرات دوست داشتنیت.
یک روز می آید که من و تو فیلم های قدیمی سینما را تماشا می کنیم
و تو با ذوق میگویی:
"چقدر شبیه جوونیای ماست"
تو راست میگویی، همین حقیقت است.
یعنی اینکه پیشانی من بلند بوده
و بخت و اقبالم شیرین که تو یک عمر کنار منی
بدون این که لحظه ای از خاطرم بروی.
حالا دیوان حافظ را ببند.
فنجان قهوه ات را بر نگردان
و فقط به من نگاه کن...