آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فال» ثبت شده است

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس / زهر هجری چشیده‌ام که مپرس

گشته‌ام در جهان و آخر کار / دلبری برگزیده‌ام که مپرس

آن چنان در هوای خاک درش / می‌رود آب دیده‌ام که مپرس

من به گوش خود از دهانش دوش / سخنانی شنیده‌ام که مپرس

سوی من لب چه می‌گزی که مگوی / لب لعلی گزیده‌ام که مپرس

بی تو در کلبه گدایی خویش / رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس

همچو حافظ غریب در ره عشق / به مقامی رسیده‌ام که مپرس

۰۷ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۰۹
علی ...
فال خوب من میان قفسه های کتابخانه گیر کرده شاید،

درست لای آن کتابهایی که چون از من هدیه گرفتی

لای بعضی از صفحه هایش می شود برگ گل های خشک شده پیدا کرد.

من فردای خودم را توی کشو ی میز تو پنهان می بینم.

میان آن دفتر خاطرات دوست داشتنیت.

یک روز می آید که من و تو فیلم های قدیمی سینما را تماشا می کنیم

و تو با ذوق میگویی:

"چقدر شبیه جوونیای ماست"

تو راست میگویی، همین حقیقت است.

یعنی اینکه پیشانی من بلند بوده

و بخت و اقبالم شیرین که تو یک عمر کنار منی

بدون این که لحظه ای از خاطرم بروی.

حالا دیوان حافظ را ببند.

فنجان قهوه ات را بر نگردان

و فقط به من نگاه کن...

۰۶ تیر ۹۳ ، ۱۵:۲۰
علی ...