همه دنیا خواهند فهمید
که من عاشق تو هستم.
شک نکن.
آن روز خواهد آمد.
همه دنیا خواهند فهمید
که من عاشق تو هستم.
شک نکن.
آن روز خواهد آمد.
سینما نرفته ام.
قهوه نخورده ام.
فیلم نخریده ام.
پیتزا نخورده ام.
صورتم را با تیغ نتراشیده ام.
کتاب نخریده ام.
گل نخریده ام.
می دانی چرا؟!!!
چون می ترسم.
می ترسم از این که به سینما بروم و نمیرم
می ترسم که قهوه بخورم و نمیرم
می ترسم که این کار ها را بکنم و نمیرم
می ترسم.
می ترسم کارهایی را که با تو و در کنار تو انجام می دادم
را انجام بدهم و نمیرم.
و آن وقت باز شرمنده تو بشوم.
من اگر عاشق باشم همین الان هم باید مرده بودم.
ولی دارم نفس می کشم.
و شرمنده ام در مقابل تو
در ازای هر نفسم.
چقدر استرس داشتم.
چقدر نگرانت بودم.
تنها خوبیش این بود که صبح ها و عصر ها
توی مسیر رفتن به محل کارت و برگشت به خانه
تلفنی با هم صحبت می کردیم.
دلم برای صدایت تنگ شده
خیلی زیاد.
و الان خیلی بیشتر از آن روز
که رفتی سر کار
نگرانت هستم.
تو را قسم می دهم به همه مقدسات عالم
مواظب خودت باش.
به خودت برس.
نکند خدایی نکرده مریض بشوی.
فکر و خیال نکن.
خدا بزرگ است.
همه چیز درست خواهد شد.
فقط از تو خواهش می کنم که مواظب خودت باش.
مواظب م....ی من باش.
برای این که بدانی آن ضرب المثل
واقعا دروغ است.
از دل نرود هر آنکه در دل جا شد
آن کس که دلم برای او ماوا شد
هر جا که برفت گر ندیدم او را
دل همسفر و همره او آنجا شد
از روزی که دیگر ندیدمت.
اما در نگاهم اگر نیستی
در خیالم سرشاری
بیشتر از همه کسانی که هر روز
مدام جلوی چشمانم رژه می روند.
م.... جان مطمئن باش ضرب المثل
از دل برود هر آنکه از دیده برفت
دروغی بیش نیست.
بر زبان انسانها جاری گشت و نگشت
دوستت دارم م....
پدرت هم هی داد می زد سرش که من را بزند.
آخر آمده بودم در خانه شما.
زنگ زدم و پدرت در را باز کرد.
به او گفتم که من دخترت را دوست دارم.
چشم غره ای به من کرد و برادرت را صدا کرد.
خلاصه محشری بر پا شد.
همانطور که داشتم از خودم در برابر ضربات برادرت
دفاع می کردم
تو را دیدم که در آستانه در ایستاده بودی.
ترسیده بودی.
با دیدن تو در آن حالت نتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم.
گریه کنان از آنجا رفتم
و تو هم به همراه برادر و پدرت رفتی داخل خانه.
راستی م....
مرسی که دیشب به خوابم آمدی.
نمی دونم اصلا رفتی سیزده به در
یا که نه.
موندی خونه.
هر جا که هستی امیدوارم که خوش باشی عزیزم.
خوشبختی و امنیت تو تنها خواسته من هستش.
دوستت دارم ماه شبهای من.
باز امشب دل من غرق گله شد
بی تاب و بی رمق بی حوصله شد
دردا که دوری دردا
ای آرزوی فردا تو بیا تو بیا
نداری خبر ز حال من نداری
که دل به جاده میسپاری
سحر ندارد این شب تار
مرا به خاطرت نگه دار
مرا به خاطرت نگه دار
سحر ندارد این شب تار
مرا به خاطرت نگه دار
مرا به خاطرت نگه دار
از من دیگر اثری در آینه نیست
پیدا کن تو مرا این فاصله چیست
ای معنی شعرِ ترِ من
پرواز جاری در پرِ من تو بیا تو بیا
سرگردانم بر سرِ کویت
شب میبارد از سرِ مویت
نداری خبر ز حال من نداری
که دل به جاده میسپاری
سحر ندارد این شبِ تار
مرا به خاطرت نگه دار
مرا به خاطرت نگه دار
نداری خبر ز حال من نداری
که دل به جاده میسپاری
سحر ندارد این شبِ تار
مرا به خاطرت نگه دار
مرا به خاطرت نگه دار
سحر ندارد این شب تار
مرا به خاطرت نگه دار
این شعر حافظ همه چیزی را که در پست قبلی گفته ام
تایید می کند.
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
۲ ساعت مانده لحظه تحویل سال.
راه افتادم.
کجا؟
خب معلوم است.
جایی که حالم را خوب کند.
آری.
شهر تو.
محله تو.
کوچه تو.
و خانه تو.
کلی از مسیر را پیاده آمدم
ولی باز هم زود رسیدم ساعت حدود ۷:۳۰ بود
ماشین پدرت مثل همیشه جلوی پارکینگ بود.
باز شروع کردم به قدم زدن و قدم زدن
تا نزدیکی های لحظه تحویل سال.
و درست در لحظه تحویل سال
کنار تو بودم.
با یک فاصله ۷-۸ متری.
احسن الحالی بود برای خودش.
خورشید با تو طلوع می کند
و عقربه های ساعت به سمت عقب باز می گردند.
و هر لحظه ای که به عقب بر می گردم
فقط تو را می بینم.
در پس لحظاتی که دیگر به رویا می ماند.
روز من
از غروب روز هفتم دی سال نود و دو روز من شروع می شود
و تا اول فروردین نود ادامه می یابد.
مثل باز گرداندن یک فیلم به اولش
مثل انسانی در حال مرگ
که همه زندگیش جلوی چشمانش رژه می رود.
لطفا
روی سنگ قبرم بنویسید.
طلوع ۱/۱/۱۳۹۰
غروب ۷/۱۰/۱۳۹۲
این بود تاریخ واقعی روزهای زندگیم.
سالی دیگر آغاز شد.
همیشه آغاز بهار و سال نو یک حس خوبی برای آدم دارد.
حسی که هر سال تجربه اش میکنیم.
ربطی هم به سن و سال ندارد.
وقتی کودک بودیم منتظر لباس نو و عیدی گرفتن و مهمانی رفتن
و حالا که بزرگتر شده ایم منتظر تغییراتی بزرگتر.
ولی عید امسال برای من واقعا بدون هیچ حسی آمد
و سال نو من متفاوت از همه سالهای دیگر عمرم آغاز شد.
بهار من امسال فقط در تقویم خواهد بود
و من آن را نمی خواهم.
بهاری را که پشت خطوط شبیه به میله های زندان تقویم
اسیر است.
عیدت مبارک م.... جان
معذرت که چند روزی نتوانستم بیایم و برایت بنویسم.
همه سعیم را می کنم که دیگر این چنین وقفه ای پیش نیاید.
حافظ گشوده ام و چه زیباست فال تو
حتما قشنگ می شود امسال سال تو
با آن زبان فاخر و ایرانی و اصیل
فرخنده باد روز و شب و ماه و سال تو
امروز می تواند یک روز خاص باشد.
فرق داشته باشد با بقیه روزهای تقویم.
می توانی با خودکار قرمز کنارش تیک بزنی تا یادت بماند که امروز
با بقیه ی روزها فرق دارد.
شاید بی آنکه بدانی دلت بگیرد یا دوست داشته باشی
فقط یک نام را زمزمه کنی.
شاید تولد کسی باشد که مهم است.
شاید روز آمدن کسی باشد.
شاید هم روز رفتنش.
کسی که واقعیت داشته مثل من، مثل تو.
اما آیا روز رفتن من و تو در تقویمی ثبت می شود؟
شاید در سالهای پیش در روزی مثل امروز اتفاق خاصی افتاده.
کسی از پلی عبور کرده.
پرنده ای از آسمان رد شده.
رعد و برقی شده.
کسی آوازی را زمزمه کرده.
طلسمی را باطل کرده.
پنجره ای را گشوده.
کاری کرده که امروز من احساس کنم در روزی خاص نفس می کشم
که با بقیه ی روزها فرق دارد
و دلم برای کسی که سالهاست از این خیابان گذشته تنگ شده.
انگار قرار است بعضی روزها نام کسی را به یادت بیاورد که هرگز نباید فراموش شوند.
تمام روزهای سال می توانند خاص باشند اما بعضی روزها خاص تر اند
به خاصی کسی که دیگر نیست.
به خاصی خود خود تو.
شاید این نوشته یکی از آخرین نوشته های من در این سال باشد
و شاید تا چند مدت نتوانم برایت بنویسم و با تو سخن بگویم.
امید وارم که سالی پیش رو داشته باشی که بهترین باشد برایت.
و در سال جدید به همه آرزوهای پاک و آسمانی ات برسی.
دوستت دارم
(علی همیشگی تو)
به همه.
به همه کسانی که تو را بیشتر از من می بینند.
حتی برای یک لحظه.
حسودی ام می شود
به راننده تاکسی که چند روز بعد سوار تاکسیش می شوی.
به سوپر مارکت سر کوچه که از او یک شارژ و یک بسته چیپس خریدی.
به گل فروش رو به روی مسجد.
به زن همسایه که چندی پیش که با مادرت کار داشت
و صدای تو را ز آیفون شنید
به بچه های خواهرت.
به سنگهای دیوار خانه ات.
به فرش زیر پایت.
به هوایی که نفس می کشی....
می دانم که سزای حسود نیاسودن است.
ولی باز حسودی ام می شود
به تک تک کسانی که تو را برای لحظه ای بیشتر از من می بینند.
به کلاغ نشسته بر روی درخت سر کوچه.
به مشتری قنادی که وقتی داشتی شیرینی می خریدی آنجا بود.
به باد که آرام میان گیسوانت می پیچد.
و به برگی که جلوی پای تو بر زمین می افتد.