آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

مرسی

سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۴۶ ب.ظ
برادرت یک علم شنگه ای به پا کرد که نگو.

پدرت هم هی داد می زد سرش که من را بزند.

آخر آمده بودم در خانه شما.

زنگ زدم و پدرت در را باز کرد.

به او گفتم که من دخترت را دوست دارم.

چشم غره ای به من کرد و برادرت را صدا کرد.

خلاصه محشری بر پا شد.

همانطور که داشتم از خودم در برابر ضربات برادرت

دفاع می کردم

تو را دیدم که در آستانه در ایستاده بودی.

ترسیده بودی.

با دیدن تو در آن حالت نتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم.

گریه کنان از آنجا رفتم

و تو هم به همراه برادر و پدرت رفتی داخل خانه.

راستی م....

مرسی که دیشب به خوابم آمدی.

۹۳/۰۱/۱۹
علی ...