آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

چه پریشانی لذت بخشی است

دلتنگ تو بودن.

دلم برای شنیدن صدایت تنگ شده.

برای دیدنت.

دیشب به خوابم هم نیامدی.

و من درد انتظار را در خواب هم حس کردم.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۱۳
علی ...
هیچکس علت بی خوابی هایم را نمی داند ...

هیچکس نمی داند یاد تو هرشب از سقف اتاقم چکه میکند!!

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۰۷
علی ...
آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ . . .
۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۱۳
علی ...
م....

در تمام نوشته های این وبلاگ

بیشتر از همه از آن نوشته خوشم می آید

که با رنگ "قرمز" نوشته شده.

آنکه تو برایم نوشتی.

۱۸ خرداد ۱۳۹۰

طبقه بالای همکف پاساژ نیستان

توی کافی نت.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۱۱
علی ...
راستی م....

جدیدا جلوی تلویزیون که مینشینم

یک کار جالب انجام می دهم.

مطمئن هستم اگر پیشم بودی

تا فردا صبح هم نمی توانستی بگویی

که چیست این کار جالب.

خودم میگویم.

فیلم یا سریال یا هر برنامه ای که تمام می شود

از جلوی تلویزیون تکان نمی خورم.

شده است تفریح من.

می گردم توی تیتراژ برنامه ها اسم تو را پیدا میکنم.

و کلی ذوق می کنم.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۵۹
علی ...
م....

وقتی تو نیستی

زندگی یک شعر سپید غمگین است

که وزن هم ندارد.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۴۸
علی ...
این روز ها حالم را فقط تویی که می فهمی.

تا می رسی به من

تمام خاطرات کهنه ات سر باز می کند و یاد گذشته رهایم نمی کند.

وقتی...

از هرچه بگویم بی فایده است.

اصلاً شاید عشق یعنی همین.

یعنی همین که پایت سر خورد و افتادی دیگر کسی نیست که بلندت کند.

و اگر کسی هم آمد که بلندت کند دستت را دراز نکنی جلویش.

دستت را بزنی به زانویت و خودت بلند شوی.

یعنی تا چشم هایت را نبندی و خوابت نبرد،

کسی به دیدارت نمی آید.

حتی اگر تمام شب را هم بیدار بمانی و تمام سال را هم،

کسی که باید باشد نیست.

این روز ها حالم را فقط تویی که می فهمی

و دست بر قضا انگار همه چیز به تو بستگی دارد.

پس لطفا،

از همان راهی که تا به حال نیامده ای به دیدارم بیا.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۴۴
علی ...
همین گلهای ریز چادر نمازت می گویند که یک پارچه خانم شده ای.

درست مثل بند خیس رخت که خانمی تو را از تراس خانه جار می زند.

بعضی وقتها تصور می کنم که یک روز در هفته را انتخاب کنیم

که من همه کارهای خانه را انجام بدهم

آشپزی کنم،

خانه را تمیز کنم،

لباسها را بشورم

و آویزانشان کنم روی بند

بعد حتی نگذارم قطره های سر آستینت هم هدر بروند.

می دوم یک گلدان می آورم.

می گذارم زیر بند لباسهای تازه شسته شده،

تا غنچه ها چکه چکه آب بخورند.

بعد خیاطی کنم

با روشهای عجیب و غریب

تو نمی فهمی اما.

نمی فهمی از روی عمد،

دکمه ها را شل می دوزم که هی بیفتند و من هی بدوزم شان،

و تو بنشینی و به من زل بزنی و قاه قاه بخندی به من دست و پا چلفتی

تو حتی نمیفهمی که من دست زده ام به ترکیب دوخت لباست.

جیب سمت چپ را شکافته ام و برده ام سمت راست.

چرا؟

خب راست و دروغش گردن دانشمند ها.

می گویند تلفن همراه برای قلب ضرر دارد.

اینها عاقلانه ترین کارهای عاشقانه ای است که از دستم بر می آید.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۳۷
علی ...
نه، پرس و جو مکن حالم خوب است

همین دمدمای صبح ستاره ای به دیدن دریا آمده بود

می گفت: ملائکی مغموم ماه را به خواب دیده اند

که سراغ از مسافری گمشده می گرفت

باران می آید

و ما تا فرصت سلامی دیگر خانه نشین خواهیم شد

کاش نامه را به خط گریه می نوشتم، ریرا

چرا باید از پس پیراهنی سپید

هی بی صدا و بی سایه بمیریم

هی همین دل بی قرار من، ریرا

کاش این همه آدمی

تنها با نوازش باران و تشنگی نسبتی می داشتند

ریرا... ریرا

تنها تکرار نام توست که می گویدم

دیدگانت مادران باران اند.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۵۷
علی ...
لالایی کن بخواب خوابت قشنگه

گل مهتاب، شبا هزارتا رنگه

یه وقت بیدار نشی از خواب قصه

یه وقت پا نذاری تو شهر غصه

لالایی کن، مامان چشماش بیداره

مث هر شب لولو پشت دیواره

همه چی یکی بود یکی نبوده

به من چشمات میگن دریا حسوده

اگه سنگ بندازی تو آب دریا

میاد شیطون با ما به جنگ و دعوا

دیگه ابرا تو رو از من می گیرن

گلای باغچه مون بی تو می میرن

لالایی کن، مامان چشماش بیداره

مث هر شب لولو پشت دیواره

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۵۴
علی ...
 سرشار از میوه های خوش گوار

زیبا، به هزاران گل رنگارنگ

با شکوه، در آغوش آفتاب

کامیاب، از پرنده ای آشنا

شاد، از قطره ای باران

قشنگ تر از آسمان سحر

وفادار

من از یک باغ می گویم. خواب می بینم

به راستی که عاشق شده ام

...

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۴۹
علی ...
نگرانت هستم م....
۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۲۰
علی ...
همه جای این شهر

بوی تو را می دهد

در فصل شکفتن اقاقیا

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۰۹
علی ...
م.... . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۵۴
علی ...
م.... خیلی مراقب خودت باش

می دانی که این روزها فرشته ها کم شده اند

خیلی وقت است که یکی یکی

بالهایشان را گذاشتند کنار

و آمدند داخل ما آدمها

و حالا تو جزو معدود فرشته های خدا هستی

قدر همه خوبی های خودت را بدان.

غصه نخور که چرا آنگونه که تو خوب هستی

دیگران نیستند.

تفاوت آدم و فرشته در همین است دیگر.

تو همه و همه خوبی هستی و آدمی

پر از خرده شیشه.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۴۹
علی ...
کاش روزهایی که می دیدمت

تکرار میشد.

 

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۳۴
علی ...
امتداد این فاصله میان من و تو

از اعتبار عشق نمی کاهد.

همیشه هستی.

در همین نزدیکی.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۳۱
علی ...
به پاس مهربانیهایت

هر بار که از ذهنم می گذری

لبخند پر مهر خداوند را

برایت آرزو می کنم.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۲۹
علی ...

م....

۱۳۳ روز

و

۲۱ ساعت

و

۵۱ دقیقه

و

۳۴ ثانیه

است که بی تو و با یاد تو می گذرد.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۵۲
علی ...
به مرور اینکه خاطره هایمان را مرور می کنیم،

کسی شبیه من برایت دست تکان می دهد.

اما من نیستم.

او خود توست.

در ابعادی که من دوستت داشتم.

کنار همه کارهای روزانه ات،

کنار خستگی ها و لبخند ها،

کنار اخم ها و خوشی ها

همیشه سایه ام را خواهی دید

که دارد تو را به دیوار خانه نزدیک می کند.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۴۰
علی ...