دلتنگ تو بودن.
دلم برای شنیدن صدایت تنگ شده.
برای دیدنت.
دیشب به خوابم هم نیامدی.
و من درد انتظار را در خواب هم حس کردم.
دلتنگ تو بودن.
دلم برای شنیدن صدایت تنگ شده.
برای دیدنت.
دیشب به خوابم هم نیامدی.
و من درد انتظار را در خواب هم حس کردم.
هیچکس نمی داند یاد تو هرشب از سقف اتاقم چکه میکند!!
در تمام نوشته های این وبلاگ
بیشتر از همه از آن نوشته خوشم می آید
که با رنگ "قرمز" نوشته شده.
آنکه تو برایم نوشتی.
۱۸ خرداد ۱۳۹۰
طبقه بالای همکف پاساژ نیستان
توی کافی نت.
جدیدا جلوی تلویزیون که مینشینم
یک کار جالب انجام می دهم.
مطمئن هستم اگر پیشم بودی
تا فردا صبح هم نمی توانستی بگویی
که چیست این کار جالب.
خودم میگویم.
فیلم یا سریال یا هر برنامه ای که تمام می شود
از جلوی تلویزیون تکان نمی خورم.
شده است تفریح من.
می گردم توی تیتراژ برنامه ها اسم تو را پیدا میکنم.
و کلی ذوق می کنم.
وقتی تو نیستی
زندگی یک شعر سپید غمگین است
که وزن هم ندارد.
تا می رسی به من
تمام خاطرات کهنه ات سر باز می کند و یاد گذشته رهایم نمی کند.
وقتی...
از هرچه بگویم بی فایده است.
اصلاً شاید عشق یعنی همین.
یعنی همین که پایت سر خورد و افتادی دیگر کسی نیست که بلندت کند.
و اگر کسی هم آمد که بلندت کند دستت را دراز نکنی جلویش.
دستت را بزنی به زانویت و خودت بلند شوی.
یعنی تا چشم هایت را نبندی و خوابت نبرد،
کسی به دیدارت نمی آید.
حتی اگر تمام شب را هم بیدار بمانی و تمام سال را هم،
کسی که باید باشد نیست.
این روز ها حالم را فقط تویی که می فهمی
و دست بر قضا انگار همه چیز به تو بستگی دارد.
پس لطفا،
از همان راهی که تا به حال نیامده ای به دیدارم بیا.
درست مثل بند خیس رخت که خانمی تو را از تراس خانه جار می زند.
بعضی وقتها تصور می کنم که یک روز در هفته را انتخاب کنیم
که من همه کارهای خانه را انجام بدهم
آشپزی کنم،
خانه را تمیز کنم،
لباسها را بشورم
و آویزانشان کنم روی بند
بعد حتی نگذارم قطره های سر آستینت هم هدر بروند.
می دوم یک گلدان می آورم.
می گذارم زیر بند لباسهای تازه شسته شده،
تا غنچه ها چکه چکه آب بخورند.
بعد خیاطی کنم
با روشهای عجیب و غریب
تو نمی فهمی اما.
نمی فهمی از روی عمد،
دکمه ها را شل می دوزم که هی بیفتند و من هی بدوزم شان،
و تو بنشینی و به من زل بزنی و قاه قاه بخندی به من دست و پا چلفتی
تو حتی نمیفهمی که من دست زده ام به ترکیب دوخت لباست.
جیب سمت چپ را شکافته ام و برده ام سمت راست.
چرا؟
خب راست و دروغش گردن دانشمند ها.
می گویند تلفن همراه برای قلب ضرر دارد.
اینها عاقلانه ترین کارهای عاشقانه ای است که از دستم بر می آید.
همین دمدمای صبح ستاره ای به دیدن دریا آمده بود
می گفت: ملائکی مغموم ماه را به خواب دیده اند
که سراغ از مسافری گمشده می گرفت
باران می آید
و ما تا فرصت سلامی دیگر خانه نشین خواهیم شد
کاش نامه را به خط گریه می نوشتم، ریرا
چرا باید از پس پیراهنی سپید
هی بی صدا و بی سایه بمیریم
هی همین دل بی قرار من، ریرا
کاش این همه آدمی
تنها با نوازش باران و تشنگی نسبتی می داشتند
ریرا... ریرا
تنها تکرار نام توست که می گویدم
دیدگانت مادران باران اند.
گل مهتاب، شبا هزارتا رنگه
یه وقت بیدار نشی از خواب قصه
یه وقت پا نذاری تو شهر غصه
لالایی کن، مامان چشماش بیداره
مث هر شب لولو پشت دیواره
همه چی یکی بود یکی نبوده
به من چشمات میگن دریا حسوده
اگه سنگ بندازی تو آب دریا
میاد شیطون با ما به جنگ و دعوا
دیگه ابرا تو رو از من می گیرن
گلای باغچه مون بی تو می میرن
لالایی کن، مامان چشماش بیداره
مث هر شب لولو پشت دیواره
زیبا، به هزاران گل رنگارنگ
با شکوه، در آغوش آفتاب
کامیاب، از پرنده ای آشنا
شاد، از قطره ای باران
قشنگ تر از آسمان سحر
وفادار
من از یک باغ می گویم. خواب می بینم
به راستی که عاشق شده ام
...
می دانی که این روزها فرشته ها کم شده اند
خیلی وقت است که یکی یکی
بالهایشان را گذاشتند کنار
و آمدند داخل ما آدمها
و حالا تو جزو معدود فرشته های خدا هستی
قدر همه خوبی های خودت را بدان.
غصه نخور که چرا آنگونه که تو خوب هستی
دیگران نیستند.
تفاوت آدم و فرشته در همین است دیگر.
تو همه و همه خوبی هستی و آدمی
پر از خرده شیشه.
از اعتبار عشق نمی کاهد.
همیشه هستی.
در همین نزدیکی.
هر بار که از ذهنم می گذری
لبخند پر مهر خداوند را
برایت آرزو می کنم.
م....
۱۳۳ روز
و
۲۱ ساعت
و
۵۱ دقیقه
و
۳۴ ثانیه
است که بی تو و با یاد تو می گذرد.
کسی شبیه من برایت دست تکان می دهد.
اما من نیستم.
او خود توست.
در ابعادی که من دوستت داشتم.
کنار همه کارهای روزانه ات،
کنار خستگی ها و لبخند ها،
کنار اخم ها و خوشی ها
همیشه سایه ام را خواهی دید
که دارد تو را به دیوار خانه نزدیک می کند.