آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

۱۱۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

راستی م....

جدیدا جلوی تلویزیون که مینشینم

یک کار جالب انجام می دهم.

مطمئن هستم اگر پیشم بودی

تا فردا صبح هم نمی توانستی بگویی

که چیست این کار جالب.

خودم میگویم.

فیلم یا سریال یا هر برنامه ای که تمام می شود

از جلوی تلویزیون تکان نمی خورم.

شده است تفریح من.

می گردم توی تیتراژ برنامه ها اسم تو را پیدا میکنم.

و کلی ذوق می کنم.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۵۹
علی ...
م....

وقتی تو نیستی

زندگی یک شعر سپید غمگین است

که وزن هم ندارد.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۴۸
علی ...
این روز ها حالم را فقط تویی که می فهمی.

تا می رسی به من

تمام خاطرات کهنه ات سر باز می کند و یاد گذشته رهایم نمی کند.

وقتی...

از هرچه بگویم بی فایده است.

اصلاً شاید عشق یعنی همین.

یعنی همین که پایت سر خورد و افتادی دیگر کسی نیست که بلندت کند.

و اگر کسی هم آمد که بلندت کند دستت را دراز نکنی جلویش.

دستت را بزنی به زانویت و خودت بلند شوی.

یعنی تا چشم هایت را نبندی و خوابت نبرد،

کسی به دیدارت نمی آید.

حتی اگر تمام شب را هم بیدار بمانی و تمام سال را هم،

کسی که باید باشد نیست.

این روز ها حالم را فقط تویی که می فهمی

و دست بر قضا انگار همه چیز به تو بستگی دارد.

پس لطفا،

از همان راهی که تا به حال نیامده ای به دیدارم بیا.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۴۴
علی ...
همین گلهای ریز چادر نمازت می گویند که یک پارچه خانم شده ای.

درست مثل بند خیس رخت که خانمی تو را از تراس خانه جار می زند.

بعضی وقتها تصور می کنم که یک روز در هفته را انتخاب کنیم

که من همه کارهای خانه را انجام بدهم

آشپزی کنم،

خانه را تمیز کنم،

لباسها را بشورم

و آویزانشان کنم روی بند

بعد حتی نگذارم قطره های سر آستینت هم هدر بروند.

می دوم یک گلدان می آورم.

می گذارم زیر بند لباسهای تازه شسته شده،

تا غنچه ها چکه چکه آب بخورند.

بعد خیاطی کنم

با روشهای عجیب و غریب

تو نمی فهمی اما.

نمی فهمی از روی عمد،

دکمه ها را شل می دوزم که هی بیفتند و من هی بدوزم شان،

و تو بنشینی و به من زل بزنی و قاه قاه بخندی به من دست و پا چلفتی

تو حتی نمیفهمی که من دست زده ام به ترکیب دوخت لباست.

جیب سمت چپ را شکافته ام و برده ام سمت راست.

چرا؟

خب راست و دروغش گردن دانشمند ها.

می گویند تلفن همراه برای قلب ضرر دارد.

اینها عاقلانه ترین کارهای عاشقانه ای است که از دستم بر می آید.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۳۷
علی ...
نه، پرس و جو مکن حالم خوب است

همین دمدمای صبح ستاره ای به دیدن دریا آمده بود

می گفت: ملائکی مغموم ماه را به خواب دیده اند

که سراغ از مسافری گمشده می گرفت

باران می آید

و ما تا فرصت سلامی دیگر خانه نشین خواهیم شد

کاش نامه را به خط گریه می نوشتم، ریرا

چرا باید از پس پیراهنی سپید

هی بی صدا و بی سایه بمیریم

هی همین دل بی قرار من، ریرا

کاش این همه آدمی

تنها با نوازش باران و تشنگی نسبتی می داشتند

ریرا... ریرا

تنها تکرار نام توست که می گویدم

دیدگانت مادران باران اند.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۵۷
علی ...
لالایی کن بخواب خوابت قشنگه

گل مهتاب، شبا هزارتا رنگه

یه وقت بیدار نشی از خواب قصه

یه وقت پا نذاری تو شهر غصه

لالایی کن، مامان چشماش بیداره

مث هر شب لولو پشت دیواره

همه چی یکی بود یکی نبوده

به من چشمات میگن دریا حسوده

اگه سنگ بندازی تو آب دریا

میاد شیطون با ما به جنگ و دعوا

دیگه ابرا تو رو از من می گیرن

گلای باغچه مون بی تو می میرن

لالایی کن، مامان چشماش بیداره

مث هر شب لولو پشت دیواره

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۵۴
علی ...
 سرشار از میوه های خوش گوار

زیبا، به هزاران گل رنگارنگ

با شکوه، در آغوش آفتاب

کامیاب، از پرنده ای آشنا

شاد، از قطره ای باران

قشنگ تر از آسمان سحر

وفادار

من از یک باغ می گویم. خواب می بینم

به راستی که عاشق شده ام

...

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۴۹
علی ...
نگرانت هستم م....
۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۲۰
علی ...
همه جای این شهر

بوی تو را می دهد

در فصل شکفتن اقاقیا

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۰۹
علی ...
م.... . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۵۴
علی ...
م.... خیلی مراقب خودت باش

می دانی که این روزها فرشته ها کم شده اند

خیلی وقت است که یکی یکی

بالهایشان را گذاشتند کنار

و آمدند داخل ما آدمها

و حالا تو جزو معدود فرشته های خدا هستی

قدر همه خوبی های خودت را بدان.

غصه نخور که چرا آنگونه که تو خوب هستی

دیگران نیستند.

تفاوت آدم و فرشته در همین است دیگر.

تو همه و همه خوبی هستی و آدمی

پر از خرده شیشه.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۴۹
علی ...
کاش روزهایی که می دیدمت

تکرار میشد.

 

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۳۴
علی ...
امتداد این فاصله میان من و تو

از اعتبار عشق نمی کاهد.

همیشه هستی.

در همین نزدیکی.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۳۱
علی ...
به پاس مهربانیهایت

هر بار که از ذهنم می گذری

لبخند پر مهر خداوند را

برایت آرزو می کنم.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۲۹
علی ...

م....

۱۳۳ روز

و

۲۱ ساعت

و

۵۱ دقیقه

و

۳۴ ثانیه

است که بی تو و با یاد تو می گذرد.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۵۲
علی ...
به مرور اینکه خاطره هایمان را مرور می کنیم،

کسی شبیه من برایت دست تکان می دهد.

اما من نیستم.

او خود توست.

در ابعادی که من دوستت داشتم.

کنار همه کارهای روزانه ات،

کنار خستگی ها و لبخند ها،

کنار اخم ها و خوشی ها

همیشه سایه ام را خواهی دید

که دارد تو را به دیوار خانه نزدیک می کند.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۴۰
علی ...
به مرور زمان خواهی فهمید

دوست داشتن چیزی فراتر از احساس است.

به مرور زمان درک خواهی کرد من تو را به قدر خودم،

دوست دارم

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۳۶
علی ...
انگار تقدیر مرا گره زده اند به گام های تو،

به قدم هایت.

هر قدمی که بر می داری،

می روی و می آیی.

انگار آونگ می شود قدم هایت روی قلبم.

تیک تاک ساعتم با صدای کفش هایت هماهنگ می شود

و ضربانی که هر لحظه از تو و این ساعت جلوتر می زند.

آخر و عاقبت من شده حکایت زوال همه ی آدم ها و موجودات.

ولی م.... این آونگ اگر بایستد،

زندگی ایستاده است.

ساده تر،

بروی و دیگر نیایی یا بمانی

و کفش های خانمی ات را بیاویزی به دیوار خانه.

ضربان قلبم از حرکت می ایستد.

می میرم.

خدا نکند ندارد که!

اشکالی ندارد.

می گویند حق است.

دیر و زود و امروز و فردا دارد.

پا به پا و دست دست می کند.

اما نه می سوزد و نه می سوزاند.

تنها سرنوشتی که تنهای مان نمی گذارد

مسیر رفتن مان به سویش است.

چه بهتر که تو راهی ام کنی.

می روم پی کارم زود.

فقط آن دم آخر مرا زیاد نگاه کن.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۱۸
علی ...
م....

وقتی شماره ات را ندارم

مجبورم جواب تلفن هر کسی را بدهم.

چون احتمال دارد یکی از این شماره های ناشناس تو باشی.

۲۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۱۸
علی ...
م....ی عزیزم

هیچ خدا حافظی نمی تواند

صندوقچه خاطراتمان را لاک و مهر کند.

 

۲۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۰۴
علی ...