م.... دیشب خوابت را دیدم
و باز هم نگران کننده.
خواب دیدم که یک جایی هستم
شبیه به مدرسه و شاید هم دانشگاه و یا زندان.
جای عجیب و غریبی بود.
ولی هر چه که بو اجازه خروج از آنجا را نداشتم.
و می دانستم که تو بیرون از آنجا منتظر هستی.
من تو را می دیدم ولی تو من را نمی دیدی.
هر چقدر صدایت می زدم و ایما و اشاره می کردم
تو نه می دیدی نه می شنیدی.
و من هر چه زور می زدم نمی توانستم از آنجا فرار کنم.
بعد از چند مدت به من گفتند که می توانی بروی.
یک بقچه لباس دادند دستم و گفتند برو.
من هم سریع راه افتادم که بیایم پیش تو.
توی مسیر از یک قبرستان مخروبه گذشتم
و بعد به یک آرایشگاه رفتم
صاحب آرایشگاه پسر جوانی بود
تا من را دید از توی کمدی که در مغازه داشت
چند دست لباس نو به من داد و یک موبایل.
و من هر چقدر که شماره تو را می گرفتم
گوشیت خاموش بود.
من توی خیابان گریه می کردم و راه میرفتم.
و مدام شماره تو را می گرفتم.
و وقتی که دیدم جواب نمی دهی
باز به همان جای عجیب و غریب اول خواب برگشتم.
صبح که بیدار شدم شدید تر از همیشه نگرانت بودم.
تو را قسم می دهم به جان عزیز ترین کسی که داری
مواظب خودت باش.