چندین بار عاشقش شد.
م....ی من را برای همیشه زیر سایه قرآنت قرار بده...
برای او وطن شود،
آدمی سرنوشت برگ دارد
برگ وقتی از بلند شاخه اش جدا شود
پایمال عابران کوچه شود ...
(قنبر علی تابش/ شاعر افغان)
تو فارغ از وفور سایه هایی
باز آ، که جز تو جهان من حقیقتی ندارد
تو می روی که ابر غم ببارد
به سمت ماندنت راهی نمی شوی چرا
گاهی ستاره هدیه کن به مشت پوچ شبها
شمرده تر بگو با من حروف رفتنت
تا من بگیرم از دلت همه بهانه ها را
آشوبم، آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر می کشم تویی
سحر اضافه کن به فهم آسمانم
آشوبم، آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر می کشم تویی
بیا که بی تو من غم دو صد خزانم
بگذار بگویم که از سرابِ این و آن بریدم
من از عطش ترانه آفریدم
به سمت ماندنت راهی نمی شوی چرا
گاهی ستاره هدیه کن به مشت پوچ شبها
شمرده تر بگو با من حروف رفتنت
تا من بگیرم از دلت همه بهانه ها را
آشوبم، آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر می کشم تویی
سحر اضافه کن به فهم آسمانم
آشوبم آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر می کشم تویی
بیا که بی تو من غم دو صد خزانم...
(آشوبم/آلبوم باران تویی/گروه چارتار)
به جان و مال و زندگی م....ی من برکت ده.
دوستت دارم...
آن سه نقطه می دانی یعنی چه؟
یعنی که این داستان برای همیشه ادامه دارد.
می دانم که تو هم با من هم عقیده ای.
و برای همین این پست را تقدیم می کنم به
"احـــــــــــــــســان" و "ســـولـــــــــــــــماز"
میهمانان برنامه ماه عسل که عاشق بودند
و همدیگر را دوست داشتند.
م....ی من را غرق در خوشبختی و سلامتی و سعادت بگردان.
دوری غم است.
غمی که زاییده ی غمی دیگر است.
غمی تلخ که زاییده ی غم شیرین است.
غم دوری حاصل غم عشق است،
همه این ها پریشانم می کند،
سرگردانم می کند، ملولم می کند.
نمی دانم کجایی!
این سرگردان ترم می کند.
این سخت تر از هر چه سختی است
که نمی دانم کجا باید پی ات بگردم!
سوار کدام اتوبوس بشوم؟
کدام ایستگاه مترو پیاده شوم؟
به مسیر کدام خیابان، یک تاکسی دربست بگیرم؟
به مقصد کدام شهر جهان یک بلیط یک طرفه ی هواپیما رزرو کنم؟
چه کنم تا به تو برسم؟
آه!
صدها بار، هزاران سوال بی جواب را مرور می کنم
و پریشان تر و سرگردان تر می شوم.
سرگردان تر و عاشق تر.
عاشق تر و سرگردان تر.
آی عشقِ نرفته از یادِ روزهای رفته،
باور کن روزگار را هیچ ملالی نیست به جز دوری ما...
حسرت تکرار یک لحظه
دیوانه کننده ترین حسرت دنیاست...
190 روز
و
23 ساعت
و
48 دقیقه
و
17 ثانیه
است که بی تو و با یاد تو می گذرد...
کاملا تاییدش کردم.
چون من خودم در یکی از همین چشمهای سیاه غرق شده ام...
می خواستم بروم خرید.
پول نداشتم، درست یادم نیست چه چیزی می خواستم بخرم.
از یک جعبه چوبی که توی خانه بود ( یک چیزی شبیه به قلک)
پول برداشتم و رفتم.
نمی دانستم چه چیزی می خواهم.
بعد جلوی یک مغازه ایستادم.
لباس زنانه می فروخت.
نا خودآگاه و بی هیچ اراده ای رفتم تو
و برای تو یک بلوز شلوار طوسی خریدم.
خال حالهای سفید داشت.
تو نبودی و من هیچ خبری از تو نداشتم.
ولی نمی دانم چرا آنها را برایت خریدم!
بعد از مغازه بیرون آمدم.
باورت نمی شود.
تو را دیدم به همراه یک زن و دخترش.
فقط نگاهت می کردم.
آن زن و دخترش اصرار داشتند که تو را می رسانند
و تو هی می گفتی نه، خودم می روم.
با مترو ساعت 8:30 یا 9:00 می روم.
مقنعه و مانتو مشکی یا سرمه ای تنت بود.
خیلی خانم شده بودی.
بعد من آمدم لباسهایی را که خریده بودم به تو دادم.
وقتی جلو آمدم طوری من را نگاه می کردی که انگار
قبلا جایی مرا دیده ای، با تعجب و یک مهربانی خاص
که همیشه در نگاهت موج می زد.
لباسها را گرفتی و رفتی.
نمی دانم کجا!
و بعد من رفتم به سمت مترو.
سوار شدم و همه واگن ها را گشتم.
ولی پیدایت نکردم.
م.... خوب کاری کردی که به خوابم آمدی.
خیلی دلم برایت تنگ شده بود...
غلط های املایی توی اس ام اس ها را به رخم می کشیدی؟
یادت می آید چقدر به بعضی هایشان می خندیدیم؟
این پستهای موبایلی اگر غلط دارد برای این است
که نمی بینم نوشته ها را.
حروفی که تایپ می کنم را تا قبل از تایید نمی توانم ببینم.
ولی اگر غلطی بود تو به بزرگی بی کرانت ببخش،
و همچنان بخند...
این جمله ای بود که بعد از نهایتا یک روز بی خبری از هم
برای هم می فرستادیم.
وحالا...
و تا الان هم وصل نشده.
اگر سحر شد با گوشی برایت پست می گذارم
و اگر نشد بدان حتما برایت دعا خواهم کرد عزیزم.
زندگی م....ی من را غرق نور و نورانیتت بگردان
می خواهی فکر و خیال نکنم.
می خواهی آرام باشم.
می خواهی غصه نخورم .
می خواهی زندگی ام را بکنم.
می خواهی دیگر به گذشته فکر نکنم.
می حواهی...