200 روز
و
09 ساعت
و
18 دقیقه
و
03 ثانیه
است که بی تو و با یاد تو گذشت.
سخت گذشت.
خیلی سخت...
200 روز
و
09 ساعت
و
18 دقیقه
و
03 ثانیه
است که بی تو و با یاد تو گذشت.
سخت گذشت.
خیلی سخت...
باران رحمتت را بر ماه من، م....ی من ببار.
که دوستی به پهنای قلب مهربانش به سوی کلبه ی ویرانه ی دل من بیندازد
پس ای مهربان التماس دعا
تا تمام مردم دنیا
به دنبال تو
تاریخ را تا پایتن دنیا ورق بزنند...
به م....ی من لباس عافیت بپوشان.
دست و پا بسته, دست و پا می زنم
نبودنت همه وجودم را ترانه کرده است...
من ِ مرد...
حجم این دلتنگی را به دوش می کشم
و تاب می آورم سنگینی بی حدش را،
دارم به این فکر میکنم
تنهایی
آدم را مرد می کند
ناگهان کسی در ذهنم گفت:
مرد را خمیده...
که بی تو یک به یک سپری میشوند
نمی دانم این رنگ را دوست داشته باشم یا نه
ولی می دانم عاشق چشمانت هستم
کنار جاده است.
کامیون ها را می بینم که با سرعت رد می شوند.
و کمی جلوتر جاییست که کنار جاده پر است از دستفروش و مغازه.
مثل جاده چالوس.
هوا مه گرفته است.
نشسته ام روی یک تخت و روبرویم یک دیوار شیشه ای است.
عبور کامیون ها را نگاه می کنم.
بعد یک پی کی طلایی رنگ می آید جلوی دیوار شیشه ای پارک می کند.
تو و یک دختر جوان دیگر و یک مرد از آن پیاده می شوید.
ازدواج کرده ای انگار.
با دیدنت شروع می کنم به گریه کردن.
تو و آن مرد و دختر می آیید کنار من.
تو می نشینی روی تخت، با اندکی فاصله از من.
و آن مرد در میان ما می نشیند.
تو بد جور داری گریه می کنی.
من هم همینطور.
آن مرد هم سرش را انداخته پایین و هیچی نمی گوید.
نمی دانم چرا هیچ حرفی با هم نمی زنیم.
کمی بعد تو و آن مرد بلند می شوید و به همراه آن دختر
می روید بیرون.
تو همینطور گریه می کنی.
همینطور که دارم از دیوار شیشه ای نگاهت می کنم
برادرم می آید.
می گوید مرد خوبیست. میشناسمش.
دو دهنه مغازه نان فانتزی دارد.
من همچنان تو را نگاه می کنم و گریه می کنم.
تو هم داری گریه می کنی.
سوار ماشین می شوی و اندکی بعد توی مه گمت می کنم.
نمی دانم چرا در همه این مدت نشته ام روی تخت و گریه می کنم.
انگار که فلج شده باشم.
فکر گریه هایت دارد دیوانه ام می کند م....
م.... من را از سختی ها و ناملایمات زندگی برهان.
به م....ی من کرامت و سعادت روز افزون عطا کن.
به م....ی من عمر طولانی و با عزت عطا کن.
ماه مهربان خودم را به تو و خدایت می سپارم
در این شبهای رمضان بوی خدا را حس می کنم.
ای فصل گشایش و بخشایش
بر جان م....یم بتاب و در دامنه پر شکوفه خویش
به سلام و ستاره و تبسم، میهمانش کن.
در رمضان دروازه اجابت خدا گشوده است.
اجابت کن هر آنچه را که خیری در آن برایش نهفته است.
رمضان خلوتگاه راز است و پناهگاه نیاز.
رمضان دسترس ترین فصل به اجابت است.
آرزوهای نیکش را در دسترسش قرار بده.
رمضان فصلی است که زمین و زمینیان
میهمان سفره گسترده تبسم خدایند.
و به حتم جایی برای یک فرشته از آسمان هم هست.
سلام ای شب های روشن،
ای افطار های آرام بخش.
سحر های سحر آمیز،
سلام ای ماه پر نگار و روشن رمضان.
(آهنگ وبلاگ را تا آخر ماه رمضان تغییر دادم)
م....ی من را از شر و بدی روزگار حفظ کن.
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
(فاضل نظری)
تو نیستی، اما...
وقتی به تو فکر می کنم صدایت می شنوم.
و آسمان پر از پروانه و بادبادک می شود.
تو نیستی، اما...
وقتی به تو فکر می کنم دریا نزدیک تر می آید،
و من در ساحلش کنار تو می نشینم و ترانه گوش می دهم.
راستی گفته بودم که صدایت برایم بهترین ترانه است؟
تو نیستی، اما...
وقتی به تو فکر می کنم همه چیز آرام می شود،
ابرهای سیاه دور می شوند و باران هر وقت بگویم می بارد.
تو نیستی، اما...
وقتی به تو فکر می کنم تو را می بینم.
که در بالکن خانه ایستاده ای و برایم دست تکان می دهی.
آزاد کرده و گـــــــــــــــــرفتار کرده است
بامـت بـــــــــــلند باد که دلتنگی ات مرا
از هر چه هست غیر توبیزار کرده است
(فاضل نظری)