آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

English : I Love You

Persian : Man doosat daram

Italian : Ti amo

German : Ich liebe Dich

Turkish : Seni Seviyurum

French : Je t'aime

Greek : S'ayapo

Spanish : Te quiero

Hindi : Mai tumase pyre karati hun

Arabic : Ana Behibak

Swedish : Jag a"Iskar dig 

Japanese : Kimi o ai shiteru

Yugoslavian : Ya te volim

Korean : Nanun tangshinul sarang hamnida

Russian : Ya vas liubliu

Romanian : Te iu besc

Vietnamese : Em ye^ Ha eh bak

Syrian/lebanese : Bhebbek

Swiss-German : Ch'ha di ga"rn

Africans : Ek het jou li ...

۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۵۸
علی ...
همه جا هستی.

همه جا با من می آیی

همه جا کنارم گام بر می داری.

باور نمی کنی؟!!!

به خدا راست می گویم.

مثلا چند شب پیش که تلویزیون داشت یک مستند

از کشور کلمبیا پخش می کرد با هم رفته بودیم آنجا.

هر روز با هم به جاهای زیادی می رویم.

هند یکی از آن جاهاست.

می رویم توی بازار، برایت یک ساری خوشرنگ می خرم.

و تو آن را می پوشی. با همان می رویم تاج مهل را می بینیم

و آنجا عکس می گیریم.

یک روز دیگر میرویم ترکمنستان

می رویم عشق آباد، عجب اسم قشنگی دارد این شهر

اگر می شد یک میدان یا یک خیابان را هم به نام تو می کردند

واقعا عالی می شد.

و روز دیگر به مصر می رفتیم، کنار اهرام و مجسمه ابوالهول

جان می دهد برای این که فریاد بزنم

دووووووووووووووووووووستت داااااااااااااااااارم..

کنار نیل مینشینم و زل می زنیم توی چشمان هم و این بار

آرام می گویم

دوستت دارم.

روزهای دیگر می رویم

لندن

پاریس

سیدنی

بارسلون

آمستردام

بروکسل

.

.

.

و روز های دیگر نیز با تو به سویی دیگر گام بر می دارم.

و تو در همه جای این دنیا همراهم خواهی بود.

برای همیشه.

۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۴۷
علی ...
دلم تنگ آمدن توست

کاش دوباره می آمدی

و من چشمم روشن می شد به آمدنت

بیا و مرا غرق حضورت کن

ای همه خوبی

همه عشق

م....ی من.

۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۲۶
علی ...
نمی دانم

ما از هم دور بودیم

یا زمانه از ما

فاصله ی من از تو...

دورتر از سوسوی چراغ یک آبادی است

و دلتنگی هایم

بزرگتر از تمام هیاهوهای کودکیم.

۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۲۱
علی ...
ای مانده بی جواب سوال جدایی ات...

سر در گمم به قصه ی بی رد و پایی ات...

۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۵۹
علی ...
نگران نباش،

" حالِ من خوب اسـت "

بزرگ شده ام...

کلی تغییر کرده ام...

راسـتی،

دروغ گـفتن را هم یاد گـرفتـه ام...

"حـال من خوب است"

خوب خوب ...

۰۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۰۲
علی ...

۹،۹۷۴،۱۶۹ ثانیه

۱۶۶،۲۳۰دقیقه

۲،۷۷۰ ساعت

۱۱۵ روز

است که دلتنگت هستم 

۰۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۴۰
علی ...
شبت بخیر

م.... جــان

۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۳۵
علی ...
این دیالوگ از دیالوگ های مورد علاقه ام است.

برایت نوشتمش.

شاید تو هم خوشت بیاید.

راسل کرو (بن وید): تو تا حالا انجیل خوندی، دَن؟

من یه بار خوندمش. هشت سالم بود،

بابام خودش رو سر یه گیلاس ویسکی به کشتن داده بود

و مامانم گفت که برمی‌گردیم به شرق تا دوباره از اول شروع کنیم.

یه انجیل بهم داد و نشوندم توی ایستگاه قطار،

بهم گفت که بخونمش تا بیاد.

اون می‌خواست بره که بلیط‌هامون رو بگیره.

خب، من کاری که گفته بود رو کردم،

انجیل رو از اول تا آخرش خوندم.

سه روز طول کشید.

اون هیچوقت برنگشت!

                             (۳:۱۰ به یوما/جیمز منگلد)

۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۰۹
علی ...
شاید تا بحال به خیلی از چیزها فکر کرده باشی

که  با استفاده از آن بتوانی در کارها و زندگی خود موفق باشی

ولی ما به یک موضوع  که واقعا نوعی معجزه در راه رسیدن

به اهدافمان است٬ فکر نکرده ایم و اگر هم فکر کرده ایم 

زیاد اهمیتی برایش قایل نشده ایم

و آن هم چیزی نیست جز

"عشق"

عظیم ترین خمیر مایه موفقیت عشق است.

بدون عشق زندگی بی معنا بوده و تنها با عشق زندگی معنا پیدا می کند 

و تحرک می پذیرد حتی در سخترین روزها  از زندگی این عشق است

که مرحم بخش است.

لذا  اگر در جستجوی عشق باشیم نفس کشیدن نیز معنا خواهد داشت.

برزگی میگوید:"آنگاه که بیاموزیم با عشق زندگی کنیم٬

زندگی کردن را آموخته ایم."

عشق و محبت را در گنجینه خویش نگه دار.

در آن زمان که ذخیره های مالی و حتی سلامتی خود را از دست دادی

این گنجینه گران بها باقی خواهد ماند.

باور کن که هر کجا که عشق است در آنجا زندگی زیباتر جوشش دارد.

وقتی خوب دقت کنی خواهی دید که خوشبخترین انسان کسی است

که عاشقانه زندگی کرده و عاشق بوده است.

ما به راحتی می توانیم قدرت عشق را ببینیم فقط کافی است

که به گذشته خود مراجعه کنیم تمام لحظات و خاطرات شکوهمندی

که نقطه های تجلی زندگی ماست همان ایامی هستند

که زندگی ما با عشق همراه بوده است.

عشق اساس زندگی است و زندگی سعادتمند تنها

در عشق واقعی خلاصه میشود

نه در ظاهر زندگی.

عشق نور و روشنی راه است

در میان ابرهای تیره زندگی.

عشق ستاره شامگاهی و صبحگاهی است.

عشق نور و امید هر قلب٬ معمار هر خانه و گرما بخش هر شعله است.

در حقیقت عشق جادوگر است.

عشق جریان پایان ناپذیر خون است در رگهای زندگی.

این عشق است که به خون ما رنگ و گرما و حرکت می بخشد.

پس باید عشق را بیابیم.

عشق باید چیزی باشد ماندگار٬چیزی که نابود نشود٬

چیزی که تنهایی ما را پرکند.

چیزی که همه جا با من باشد و ما نیز حضورش را حس کنیم.

۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۵۵
علی ...
تو به من خندیدی

و نمیدانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدم.

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان

می دهد آزارم !!!!

و من اندیشه کنان

غرق این این پندارم

که چرا

خانه کوچک ما

سیب نداشت!

۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۰۶
علی ...
من از وقتی تو نوشته هایم را می خوانی، می نویسم.

از وقتی اولین نامه را نوشتم.

نامه ای که نمی دانستم مفهومش چیست؟!

نامه ای که معنایش را تنها در چشمان تو می شد یافت.

من هیچ گاه بیش از این جمله چیزی ننوشته ام:

"دوستت دارم"

و اگر چیزی بیشتر از این به نظر می رسد

به خاطر نیروی فوق العاده شگفت انگیزیست

که در این جمله نهفته است.

حال اکنون که تو نیستی اینگونه ام.

هیچ باوری ندارم،

منتظر چیزی نیستم

و امید دارم به آن که روزی اتفاقی بیفتد.

یک اتفاق خوب که سر شار باشد از وجود تو.

نمی دانم چگونه توضیح بدهم.

کلمه ها همیشه از زندگی ما عقب هستند.

و تو همیشه از آنچه من از تو انتظار داشتم، جلوتر بودی.

تو.........

۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۰۶
علی ...
یه زن حتی اگه چند تا عکس و یادگاری هم باشه ...

گاهی میشه همه کست،

گاهی تکیه گاهت، گاه انگیزه زندگیت،

ممکنه بشه همه وجودت.

اصلا مگه میشه بدون زن زندگی کرد؟!!!

مگه میشه مادر نداشت؟! قید خواهر رو زد؟!

بدون عشق زندگی کرد...؟!!!

فقط کافیه یه زن، زن باشه ...

میشی بیخیال دنیا.

اصلا اون میشه همه ی دنیات.

۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۵۷
علی ...
آدم باید یکی را داشته باشد

که ساعت دو نصفه شب برایش اس ام اس بفرستد

و بگوید: دلم گرفته...

و او هم در جوابت بگوید: قربون دلت برم...

و در جوابش بگویی: خدا نکنه، خوب شدم.

۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۵۲
علی ...
گم شده ام.

دقیقاً از همان لحظه ای که

همه یادگاری هایت را گذاشتم توی یک صندوقچه مقوایی،

و شال گردن طوسی محبوبم را همراه تمام یادگاری هایت

به صندوقچه مقوایی سپردم.

حالا تا زمستان بعد اگر دوباره برف بیاید چه می شود؟

لابد مثل قهرمان قصه های خیالی من از راه می رسی

و تمام این دلخوشی های کوچک را از صندوقچه ی مقوایی

بیرون می آوری یا برای دلگرمی من باز هم

به حافظ می سپاری تا تمام فال هایم را ختم به خیر کند.

و یا... بگذریم.... شیشه های پنجره امشب

شفاف تر از شب های گذشته سکوت کرده اند.

فنجان چای روی میز.

انگار حواست نبود.

من که چای نمی خورم.

هنوز نیامده باز شروع کردی؟

ببین. دوباره برگشتم به روزهای سابق و من همان

پسر خیالاتی ای شدم که حتی از همین جمله های ساده

توقع معجزه دارد.

همانی که گوشش پر شده از صداهای خیابان های بدون تو.

پس لطفاً تا زمستان بعد اگر حواست بود این حرف ها را مرور کن.

شاید چیزی که دوست داشتم بگویم و نشد را فهمیدی.

۳۱ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۰۹
علی ...
بعضی وقت ها

یک سری چیز های به ظاهر ساده،

خیلی ساده.

برای آدم می شود یک حسرت بزرگ،

خیلی بزرگ.

۳۱ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۰۱
علی ...

ا ز درون این دنیای مجازی

برایت یک دنیا خوشبختی واقعی

آرزو می کنم م.... جان.

۳۰ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۱۸
علی ...
"wb4 ibnjtif btifhifu njnppobn"

۳۰ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۱۰
علی ...
روزت مبـــــــارک

 

فـــــــــــــــرشته

 

دوست داشتنی

 

مـــــــــــــــــــــن

۳۰ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۰۴
علی ...
دیشب ساعت ۲۲:۱۵ فهمیدم.

اخبار ساعت ۲۲:۰۰ شبکه ۳.

داشتم مجله دانستنیها را ورق می زدم.

به محض این که شنیدم خشکم زد.

خبر کوتاه بود.

"خالق صد سال تنهایی در گذشت"

بغض کردم.

آخر کلی خاطره داشتیم با نوشته های

این پیرمرد ۸۷ساله دوست داشتنی.

کسی که وقتی کلماتی را که نوشته بود را می خواندیم،

به وجد می آمدیم.

"گابریل خوزه گارسیا مارکز"

آقای رئالیسم جادویی،

کسی که هر دو دوستش داشتیم.

۲۹ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۳۱
علی ...