آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

اون هیچ وقت بر نگشت (دیالوگ)

دوشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۶:۰۹ ب.ظ
این دیالوگ از دیالوگ های مورد علاقه ام است.

برایت نوشتمش.

شاید تو هم خوشت بیاید.

راسل کرو (بن وید): تو تا حالا انجیل خوندی، دَن؟

من یه بار خوندمش. هشت سالم بود،

بابام خودش رو سر یه گیلاس ویسکی به کشتن داده بود

و مامانم گفت که برمی‌گردیم به شرق تا دوباره از اول شروع کنیم.

یه انجیل بهم داد و نشوندم توی ایستگاه قطار،

بهم گفت که بخونمش تا بیاد.

اون می‌خواست بره که بلیط‌هامون رو بگیره.

خب، من کاری که گفته بود رو کردم،

انجیل رو از اول تا آخرش خوندم.

سه روز طول کشید.

اون هیچوقت برنگشت!

                             (۳:۱۰ به یوما/جیمز منگلد)

۹۳/۰۲/۰۱
علی ...