خدایا حکمت این همه در بسته که در مقابلم قرار می گیره چیه؟
وقتی خیلی دورم و دستم به شاخه های بلندت نمی رسد
خواب تو را می بینم .
وقتی خیلی نزدیکم باز هم در رویا خواب تو را می بینم.
همان لحظه هایی که آسمان، از پشت بالهای سپیدت سرک می کشد
و دل از من می برد،
همان موقع که نسیم می پیچد لا به لای انگشتانت
و خاطرات هزرا ساله ات را در گوش جهان منتشر می کند .
بیدار که می شوم نمی دانم من در تو گم شده ام یا تو در من!
نمیدانم چرا احساسم رنگ دیگری شده!
و این احساس در من ادامه پیدا می کند تا آنجا که
بیداری به دادم می رسد
و از این رویای دور و نزدیک جدایم می کند.
امشب دوباره قرار است خوابت را ببینم
و می دانم که دلت تنگ است، خیلی تنگ
و می دانی که نگرانم، خیلی نگران
و می دانم که قدرت را نمی دانند.
امشب قرار است در خوابم دعا کنم که آدمها با تو مهربان شوند،
فرشته دور و مهربان من!
از خودم بدم میاد...
یه آدم ترسو و بی مصرف
اگه یه کم جربزه داشتم خودم رو راحت می کردم
به اینجام رسیده دیگه
هر روز این همه آدم دارن می میرن
چرا یکیش من نیستم اخه؟
م.... برام دعا کن زود تر از این دنیا برم
دعا کن که علی ت بد جور کم آورده....
دارم له میشم م....
به غم تو که فکر می کنم
حال و روز تو رو که تصور می کنم
به ناتوانی خودم که نگاه می کنم
دلم می خواد بمیرم
هیچ وقت اینطوری دلم مرگ رو نخواسته که الان می خواد
دلم مرگ میخواد خدا
یه لطفی کن و راحتم کن
روز و شبم شده غم، حسرت، نا امیدی....
روزگارم شده عین عاقبت یزید....
خدا کجایی؟
چرا جوابم رو نمیدی؟...
دوری غم است.
غمی که زاییده ی غمی دیگر است.
غمی تلخ که زاییده ی غم شیرین است.
غم دوری حاصل غم عشق است،
همه این ها پریشانم می کند،
سرگردانم می کند، ملولم می کند.
نمی دانم کجایی!
این سرگردان ترم می کند.
این سخت تر از هر چه سختی است
که نمی دانم کجا باید پی ات بگردم!
سوار کدام اتوبوس بشوم؟
کدام ایستگاه مترو پیاده شوم؟
به مسیر کدام خیابان، یک تاکسی دربست بگیرم؟
به مقصد کدام شهر جهان یک بلیط یک طرفه ی هواپیما رزرو کنم؟
چه کنم تا به تو برسم؟
آه!
صدها بار، هزاران سوال بی جواب را مرور می کنم
و پریشان تر و سرگردان تر می شوم.
سرگردان تر و عاشق تر.
عاشق تر و سرگردان تر.
آی عشقِ نرفته از یادِ روزهای رفته،
باور کن روزگار را هیچ ملالی نیست به جز دوری ما...