چشم به راهی
جمعه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۴۹ ب.ظ
چشم به راهی یک قاب شکسته است.
از آن قاب ها که دوست داری از دیوار جدایش کنی
و به جای آن دریچه ای رو به آسمانی پر از تکه های سپید ابر بگذاری.
اما ابر ها می گذرند و می بارند و خود را سبک می کنند،
باز تو می مانی و نگاه های خیس.
چشم به راهی، یک ریل بی انتهای کهنه است.
از آن ریل ها که واحد اندازه گیری انتظارش هیچ وقت کشف نشده است.
که در هر کدامش باید ساعت ها بنشینی تا مگر یک آشنا
پای یکی از پله های فرسوده پیاده شود.
اما سوت رفتن که زده می شود و مسافرت نمی آید
باز تو می مانی و نگاه های موازی به ریل قطار.
چشم به راهی، یک سر درد بی امان است.
از آن سر درد ها که فقط قرص رسیدن آرامش می کند.
اما وقت ماندن که سر رسید و بی وقتی رفتن که آمد،
باز تو می مانی و نگاه های بی درمان.
چشم به راهی یک ترس پنهان است
از آن ترس ها که نفس می بُرَد و جان می بَرَد.
و در انتها پیرت می کند،
پیر.
حتی اگر یک لحظه باشد.