کدام طرف؟
یا رد پایی از تو که به سمت من باشد.
لا به لای دیوان حافظ
بین صفحه های کتاب تعبیر خواب
و یا ته فنجان قهوه.
اعتقادی به این چیزها ندارم
اما گاهی برای دلخوش کردن چاره دیگری نیست.
گاهی مجبورم دست به دامن خرافات شوم.
همان مواقعی که دیگر امیدی به واقعیت نیست.
فال امروزم خیلی خوب بود مثل همیشه.
امروز هم می گفت تو بر می گردی و همه چیز ختم به خیر می شود.
باور کن دست خودم نیست اما همین الان رد پاهایت را دیدم.
شاید از اینجا گذشته باشی
و یا شاید هم کسی عطر تو را زده و از اینجا عبور کرده.
نمی دانم اما شاید همین فردا کوله بارم را برداشتم
و این رد پا ها را تا انتها دنبال کردم.
فال امروزم می گفت،
من همین روزها مسافرم.
مسافر یک جای دور.
خیلی دوست دارم باور کنم این حرف ها را اما کدام سفر؟
هر دوی ما خوب می دانیم
که تو حتی یکبار هم از حوالی خانه ام نگذشته ای.
پس بار سفرم را به کدام مقصد ببندم؟
شمال جغرافیایی یا جنوبش؟
کدام طرف بروم وقتی همه جا رد پای تو را می بینم...