آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

سراب

جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۴۲ ب.ظ
در چند روز گذشته برای انجام کاری

چندین بار به شهر زنجان سفر کردم.

هر بار توی مسیر خودمان را می دیدم.

آری، خودمان.

خودمان را می دیدم که کنار جاده توقف کرده ایم.

زیر سایه یک درخت،

کنار یک نهر روان.

نشسته بودیم و باهم حرف می زدیم.

من برایت از غذایی که شب قبلش آماده کرده بودی لقمه می گرفتم.

تو برایم چایی می ریختی.

من می رفتم میان گندمزار و فریاد می زدم

دوستت دارم.

تو نگاه می کردی و می خندیدی.

الان که دارم اینها را می نویسم

پیش خودم می گویم:

خوش به حال "آن خودمان"

که کنار جاده،

زیر درخت،

کنار یک نهر روان جاماندند.

۹۳/۰۳/۰۹
علی ...