سراب
جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۴۲ ب.ظ
در چند روز گذشته برای انجام کاری
چندین بار به شهر زنجان سفر کردم.
هر بار توی مسیر خودمان را می دیدم.
آری، خودمان.
خودمان را می دیدم که کنار جاده توقف کرده ایم.
زیر سایه یک درخت،
کنار یک نهر روان.
نشسته بودیم و باهم حرف می زدیم.
من برایت از غذایی که شب قبلش آماده کرده بودی لقمه می گرفتم.
تو برایم چایی می ریختی.
من می رفتم میان گندمزار و فریاد می زدم
دوستت دارم.
تو نگاه می کردی و می خندیدی.
الان که دارم اینها را می نویسم
پیش خودم می گویم:
خوش به حال "آن خودمان"
که کنار جاده،
زیر درخت،
کنار یک نهر روان جاماندند.
۹۳/۰۳/۰۹