تقویم تکراری
گاهی من را به اسم کوچکم صدا کن.
گاهی ساده شو.
کوچک شو.
درست مثل دنیای من.
گاهی به من بگو چه روزی به دیدارت بیایم.
آن وقت من تقویم کوچک رومیزی ام را بر می دارم،
نگاهی می کنم و می گویم:
دوشنبه هفته آینده.
اما تو باور نکن.
همین حالا می آیم.
گاهی به آرزوهایم نگاه کن.
ببین خیلی ساده با تو می شود به آنها رسید.
تقویمم را که نگاه می کنم.
می بینم تمام روزهایم خالی است.
من تمام روزهایم را تنها هستم.
پس تو هر روزی که دوست داشتی بیا.
گاهی نگاه کردن به تقویم هیچ تأثیری ندارد.
وقتی حتی نمی دانم امروز چند شنبه است.
پس دنبال چه می گردم؟
دنبال سه شنبه های سخت تو یا جمعه های سرد و ساکت خودم؟
دنبال روز تولد تو بگردم یا روز تولد خودم؟
راستی تولدم کی بود؟
گاهی نگاه کن ببین روزها چه طور می گذرند
و ما هر کدام فقط یک خودکار به دست گرفتیم
و این تقویم را خط می زنیم.
گاهی فقط به تقویمت نگاه کن و ببین چند روز است از من دوری.
گاهی به خوابم بیا.
خیلی ساده، مثل دنیایم.
من از این تقویم تکراری خسته ام.