آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

یـا د د ا شـــــــــــــتــهـا ی ر و ز هــــــــــا ی د لـــــــــــــــتـنگی...

آخه من با خاطراتت چه کنم؟

درود بر انسانهای خوب، آنان که دراندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند، تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند... و بی شک تو از آن دسته ای. و برای همیشه در یاد و قلبم ماندنی هستی. تو فرشته ای هستی که هرگز تکرار نخواهد شد.

انگشتانت

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۰۱ ب.ظ
انگشتانت را قرض می خواهم برای شمارش روزهای نبودنت.

قرار نبود آنقدر دور باشیم که شمارش روزها از دستمان برود.

احساس می کنم که دیگر پیر شده ام.

یک پیر مرد راست راستکی

که خیلی وقت است به پای تو پیر شده.

به پای نبودنت و ندیدنت.

من این مو ها را در آسیاب سفید نکرده ام.

سفیدی موهایم حاصل یک انتظار است،

یک انتظار طولانی،

که شمارش روزهایش از دستم در رفته.

انگشتانت را به من قرض بده

تا بشمارم روزهای نبودنت را با دستان خودت

تا بدانی که که با هم نیز نمی توانیم روزهای دوری را بشماریم.

شاید اینطور باورت بشود

که چقدر...

چقدر از هم دور شده ایم

همه اش تقصیر توست.

تقصیر توست که موهای سفیدم به چشم هیچ کس نمی آید غیر از تو.

همانطور که سیاهی موهای تو به چشم کسی جز من نمی آمد.

مطمئنم هیچ کس مثل تو حواسش به من نیست.

هیچ کس...

م.... می دانم که که من جز آزار و اذیت برای تو هیچ چیز دیگری نداشته ام

اصلا برای همین است که انگشتانت را به من قرض نمی دهی.

مگر نه؟

عیبی ندارد عزیزم.

برای شمارش روزهای دوری.

حالا می نشینم و موهای سفیدم را می شمارم.

۹۳/۰۳/۰۵
علی ...