کنار یک لبخند محزون
من که عمری گریزان از هر داستان بی انتها بودم
حالا اینجا مسافر بی قرار این راه بی سر انجامم.
این همه خط فاصله در نگاه من
و آن همه نقطه چین نگران در کلام تو
هیچ دردی از دل ما دوا نخواهد کرد.
هر چه هم که از رفتن تو بگویم و از ماندن خودم
نه حواس من جمع پنجره های روشن خواهد شد
نه گوش تو بدهکار وسوسه های تاریک.
خوب می دانم حتی فکر نبودنت هم خواب هایم را به کابوس می کشاند.
پس تلخی هایم را ببخش.
دلم را ببین که به هوایت شیرین می زند.
دیگر کار از کار گذشته.
از همان روزی که تمام قلبم را کنار یک لبخند محزون جا گذاشتم.
از همان روزی که قولت را با قفل رویاهایم کلید کردم.
از همان نسیم اعتماد و طوفان دلگرمی.
از همان وقت،
دریا دریا آب از سر دوست داشتن ساده ی ما گذشت و به باران رسید.
دیگر کار از کار گذشته.
هیچ وقت نمی روم،
هیچ وقت نمی روی،
از یادت،
از دلم.
راستی م....
می شود بمانی و نگذاری آب در دل این رویا تکان بخورد؟